یک روز جدید*

قبل از پیش نوشت: عنوانی که در ذهن داشتم، "یک روز بهتر" بود و موقع تایپ نوشته ام "یک روز جدید" و بعدا متوجه شدم. از شهرزاد به خاطر استفاده از نام وبسایتش معذرت می خواهم.

 

پیش نوشت: این نوشته احتمالا هیچ خاصیتی ندارد. حرفهایی هستند سطحی که خودم هم دفاعی از آنها ندارم. صرفا مثالها و رویدادهایی است از یک روز غیر تکراری و خوشایند برایم. اینجا می نویسمش تا هروقت ناخوشیهایم زیاد شد، به آن رجوع کنم و هنوز امید داشته باشم که روزهای خوش هم وجود دارند. امید داشته باشم به روزهایی بهتر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

مثالهایی از شرطی شدن

داشتم درس شرطی سازی کلاسیک  متمم را می خواندم که چند مثال از این نوع شرطی سازی به ذهنم رسید. از آنجایی که تمرین درس، مثالِ صرف نخواسته بود، فکر کردم آنها را اینجا بنویسم تا هم تمرین نوشتن باشد، هم فکر کردن و مثال آوردن برای این شرطی سازی و مهم تر اینکه در اینجا بهانه ای برای نوشتن داشته باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

غروب و رود اروند

هیچ وقت... هیچ وقت را نمی دانم اما بیشتر وقتها عکاس خوبی نبوده ام، مگر اینکه سوژه آن چنان زیبا بوده که نواقص عکس گرفتن مرا پوشانده.

در سفری دو روزه به آبادان و در جاده ی اهواز- خرمشهر که جاده را اشتباه رفتیم و الان فکر می کنم بعضی وقتها چه خوب است که آدم اشتباه کند، ابتدا غروب پاییز و بعد رود اروند تسلیمم کرد تا این مناظر را ثبت کنم.

از ماشین پیاده شدیم. راه خاکی باریکی بود که با گذشتن از آن، رود اروند را بی هیچ فاصله ای از نزدیک می شد دید. و ریل قطار، احساس می کردم چه کشف بزرگی کرده ام. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

برای رندی پاش

 

پیش نوشت: کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش را از دوست عزیزی هدیه گرفتم. این کتاب را دو بار و با فاصله خواندم و فکر می کنم چیزهای جدیدی آموختم. این متن را با الهام از خواندن این کتاب نوشتم.

 

سلام رندی پاش عزیز

اواخر سال 2017 است و تو حدود ده سال است که از دنیا رفته ای و اکنون بطری حاوی پیامهای تو، نه فقط به دست فرزندان و دانشجویانت، بلکه به دست ما، ما که سالها از ده سال پیش تو عقب تریم، هم رسیده است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین سجادی

با شعر- پروین اعتصامی

پیش نوشت: قبلترها به مدت کوتاهی، اینستاگرام داشتم. ساین اوت کرده بودم و الان خوشبختانه، نه نام کاربری ام یادم هست و نه پسوردم.

دانش من در این مورد صفر است، نمی دانم چرا با اینکه لاگ این نیستم، می توانم پیج اینستاگرام باز کنم.

در  صفحه ی اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی بودم که با پستی از فرزانه (آی دی اش یادم نیست) به صفحه ی او هدایت شدم. الان هرچه گشتم آن پست هدایت شده را پیدا نکردم. (آدرس دادنم خوب نیست اما اینها را نوشتم تا عذاب وجدان نگیرم که چرا منبع را ذکر نکرده ام.)

فرزانه در پستی این جمله را نوشته بود: "فرخنده آن امید که حرمان نمی شود"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

درباره مسائل به ظاهر مهم و شب یلدا

 

احساس رهایی دارم، احساس از بند آزاد شده. بالاخره این چند شب و روز سخت آخر آذرماه تمام شد. بالاخره این همه استرسی که الان فکر می کنم بیهوده تحمل کردم، تمام شد. فکر می کنم بعضی از رویدادها تا زمانی که اتفاق نیفتاده، به نظر بزرگ و مهم می آیند اما درست چند دقیقه بعد از پایان یا حتی در هنگام مواجهه با آنها، می بینیم آنچنان هم بزرگ نبوده اند و ما بیهوده انرژی و ذهن و وقت خود را پای آن مسئله گذاشته ایم. چه خوب که تمام شد. چه بهتر که دیگر به آن مساله فکر نمی کنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

به پاس دوستی ها

با  زهرا غلامی روز گردهمایی متمم آشنا شدم، بیست و ششم مرداد. دختری متواضع با لبخندی بر لب که بیشتر گوش می داد تا صحبت می کرد. ارتباطمان از آنجا شکل گرفت و گهگاهی احوال پرس هم به صورت نوشتاری بودیم. تعریفهایش را به پای خوبیش می گذارم وگرنه خود خوب می دانم آنچه او درباره ام می گوید، چیزی فراتر از واقعیت است و محبتی است که به من دارد.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

در مورد خلبان جنگ

با کتاب خلبان جنگ از طریق متمم آشنا شدم. خاطرات جنگی آنتوان دو سنت اگزوپری، خالق شازده کوچولو

اولین بار دو ماه پبش شروع به خواندن کتاب کردم. چند صفحه ای خواندم اما مغزم آن را نمی پذیرفت و نیمه رهایش کردم تا سه روز پیش که دوباره خواندن آن را شروع کردم. متن کتاب کمی برای نامفهوم بود. نمی دانم با ترجمه نمی توانستم ارتباط برقرار کنم یا حرفهای اگزوپری آنقدر پیچیده بود که من متوجه آنها نمی شدم. اما خودم را مجبور کردم کتاب را کامل بخوانم و چه قدر از این تصمیم خوشحالم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

عطسه ذهن

سرفه های گاه و بی گاه. سر دردی ملایم که گاهی از بین می رود و دوباره ملایمتر بر می گردد. آبریزش از بینی و عطسه هایی عمیق که انگار مغز را سبک می کند. به این فکر می کنم چقدر خوب میشد اگر می توانستیم با مکانیسمی دفاعی شبیه عطسه، فکرهای آزاردهنده مان را از مغزمان بیرون بریزیم. همه یا حداقل بخشی از آنها که باعث تشتت ذهنی مان میشود، با سرعتی معادل شصت کیلومتر بر ساعت و پنج متر آن طرف تر و بعد تعجب کنیم از حجم زیاد این همه فکر آزاردهنده، که چقدر سبک شد مغزمان در برون ریزی آنها. و پس از آن حس خوش رهایی داشته باشیم. ببینیم که دنیا چقدر زیبا شده، انگار همه چیز بد نیست. زندگی خوشیهایی هم دارد و می توان آرام زندگی کرد.

اما تا زمان خلق آن مکانیسم باید صبر کرد، راههای دیگری امتحان کرد، همچنانکه تا الان روشهای دیگری امتحان می کنیم و بعضی وقتها چه خوب نوش دارویی هستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

تجربه ای از هوای ابری

 

احتمالا دیده اید یا شنیده اید یا شاید تجربه کرده اید وقتی دو نفر حرف مشترکی برای گفتن ندارند، یا حرف دارند اما به هر دلیلی آن حرفها بیان نمی شود، برای آنکه آن سکوت را بشکنند، از وضعیت هوا می گویند که چه قدر هوا گرم شده یا چقدر هوا خوب است یا سرمای سختی پیش روست. (فصل اول سریال Game of Thrones را دیده ام، آنجا صحبت درمورد وضعیت هوا واقعا جدی است و دیگر نمی شود آن را به عنوان یک موضوع فرعی و برهم زننده ی سکوت در نظر گرفت.)

من هم برای اینکه در این وبلاگ و امروز چیزی نوشته باشم، فکر کردم شاید بهتر است درمورد هوای امروز شهرم بگویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی