پیش نوشت: کتاب آخرین سخنرانی رندی پاش را از دوست عزیزی هدیه گرفتم. این کتاب را دو بار و با فاصله خواندم و فکر می کنم چیزهای جدیدی آموختم. این متن را با الهام از خواندن این کتاب نوشتم.

 

سلام رندی پاش عزیز

اواخر سال 2017 است و تو حدود ده سال است که از دنیا رفته ای و اکنون بطری حاوی پیامهای تو، نه فقط به دست فرزندان و دانشجویانت، بلکه به دست ما، ما که سالها از ده سال پیش تو عقب تریم، هم رسیده است.

راستش باور کردن حرفهایت در مورد سرطان و حل مسئله ی آن و پذیرفتنش کمی برایم سخت است. نمی دانم... تو چیزهایی را دیده ای که من ندیده ام. قبلترها دوست داشتم به ناگاه بمیرم اما الان فکر می کنم یک مرگ به موقع، مفیدتر و مهمتر از مرگی ناگهانی است.

تو در آن شش ماه باقی مانده ی زندگیت، مسائلی را فهمیده ای که یک انسان معمولی در شرایط معمولی شاید تا پایان عمر، آنها را نفهمد.

می خواهم خودم را مثل تو فرض کنم، اینکه فقط شش ماه فرصت زندگی دارم؛ کارها و حرفهای نگفته ی زیادی دارم. به بسیاری از موجودات بدهکارم. به طبیعت، به انسان بودن بدهکارم. اما می دانم همه ی این بدهکاری ها تا زمانی که صرفا حرف باشند، اهمیتی ندارند.

رندی پاش عزیز از حرفهایت فهمیدم مرگ آگاهی می تواند نگرش جدید و شیوه ی جدیدی به انسان برای زیستنی نو بیاموزد. اما فکر می کنم انسانی که مسیر مناسبی برای خود انتخاب کرده، این مرگ آگاهی او را در رسیدن به خواسته هایش مصمم تر می کند. شیوه ی عجیبی است.

 

رندی پاش عزیز از زندگی و امید برایمان گفتی. از اینکه زندگی کوتاه تر از آن است که به جنگ و مشاجره بگذرد. از اینکه شکایت نکنیم و بیشتر کار کنیم. از اینکه دیوارهای آجری برای این وجود دارند که ببینیم چقدر در رسیدن به خواسته هایمان مصر هستیم.

فکر می کنم بازی مرگ و زندگی بازی عجیبی است. برای ما که در صف هایی عرضی و نه طولی، قرار گرفته ایم و نمی دانیم نفر بعدی ای که قدمی جلوتر بر می دارد و مرگ را می چشد، پیرمردی هشتاد ساله است یا جوانی که به تازگی وارد دهه ی سوم زندگیش شده است.

بعضی از ما فکر می کنیم نامیراییم و به زندگی معمولی خود و بدون تغییر ادامه می دهیم. ادامه می دهیم چون می پنداریم هم چنان فرصت هست، اما گاهی چنان با یک تصادف یا ایست قلبی و به ناگاه می میریم که انگار قبلا وجود نداشته ایم. تصور دردناکی است. اما تو خود را جاودانه کردی. با متفاوت فکر کردن و متفاوت زیستنت، هم برای همسرت جی و فرزندانت لوگان و دیلان و کلوئه و هم برای کسانی که تو را قبل و بعد از مرگت شناختند.

 رندی پاش عزیز فکر می کنم پرداخت باقی مانده ی زندگیت، بهای جاودانگیت بود.

آن باقی مانده ی زندگیت که سرطان، آن را از تو گرفت و جاودانگی ای که سرطان آن را به تو داد.