امروز من

چقدر امروز روز ناخوبی بود. یک احساس تلخ عجیب. یک طعم گس مشمئزکننده ای که هنوز حسش میکنم. نمیدانم چطور بنویسمش. اصلا کاش دستگاهی ابزاری چیزی اختراع شود که حس را کاملا منتقل کند.

هوای صبحِ ساعت هشت و نیم هم به شدت گرم بود. گرم تر از روزهای دیگر. انگار خورشید با کسی لج کرده باشد و بخواهد او را عذاب دهد و ما هم به ناچار باید عواقب این لجبازی را تحمل کنیم.چاره ای جز این نبود!

خوشحال نیستم امروز و این شب. شاید مربوط به کم مهارتی در کارم است. روز کاری ناخوبی داشتم. از خودم ناراضی بودم. به نسرین درونم دلداری و دلگرمی میدادم خودش را سرزنش نکند.حتی چند جمله ای برایش نوشتم تا شاید آرام بگیرد، بهتر شد.

عصر بهتر شدم اما بازهم مثل صبح..لعنت به این حسهای چندش آور. حالم را بد میکنند.

امروز همکاری میگفت بعضی وقتها، روز، روزِ آدم نیست. شاید راست میگفت. انگار امروز، روز من نبود.

کاش اینجا میشد خودافشایی کرد. نوشت، سبک شد، بدون حس پشیمانی و گناه.

وسط این همه حس ناخوب، ایمیلی از متمم دریافت کردم برای ثبت نام در گردهمایی مرداد ماه. شادی لحظه ای کوچکی بود، برای چند ثانیه هم که حالم را خوب کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

به صرف نیوشیدن یک لبخند


 

ساعت چهارده و چند دقیقه است. دنبال بهانه ای برای نوشتن هستم. چیزی پیدا نمیکنم. سایت شاهین کلانتری را دنبال میکنم بلکه جرقه ای، شرری، اخگری، چیزی حاصل شود اما آتش قلمم روشن نمیشود.*

به سایت beeptunes سر میزنم. اسم آهنگ زیباست. "لبخند"  play میکنم. انگار احساسات درونم را هم پخش کرده باشم. هم آرامم میکند هم غمگین. یک غم شاد، یک جورهایی مرا به خلسه میبرد.

متن آهنگ را از سایت عباس ملک حسینی پیدا میکنم. با آن زمزمه میکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

از ضررهای تحقیق نکردن

میوه های تابستانی را بسیار دوست دارم. مدتیست تصمیم گرفته ام بذرهای آنها را در گلدان بکارم. چند هسته ی گیلاس، زردآلو و عناب جمع کردم و صبر کردم تا خشک شوند، تا اینکه امروز آنها را در گلدان کاشتم و روی آنها را ماله کشی! کردم. 

(ماله کشی را در نت جستجو کردم؛ "قلب واقعیت، تلاش برای خوب و زیبا جلوه دادن زشتی های موجود در اعمال خود و یا دیگران"  من فقط تلاش کردم خاک بذرها صاف شود و جلوه ی زیبایی داشته باشد!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

ذهن در برابر ذهن

الان که فکر میکنم، میبینم سخت است عوض کردن ذهن. افکاری که در ذهن داریم. نمیدانم...

به گمانم ذهن منجمد نشسته میخندد به این تغییرات. روبرویش اما ذهنِ آگاه و منعطف نشسته، تلاش برای اثبات وجود خود. ذهن در برابر ذهن.

ریشه های ذهن منجمد اما قوی تر است، درخت استواری شده، شاخه های اضافی زیادی سربرآورده، آنقدر به این شاخه ها عادت کرده ام که دیگر آنها را نمیبینم و متوجه نمیشوم چقدر جلوی دیدم را گرفته اند و مرا در یک مِه غلیظ* فروبرده اند.

باید آنها را هرس کنم،هرس کردنش انرژی زیادی از من میگیرد. شاید عادت کرده ام به این درخت بی نظم بی قواره.

 

ذهنِ آگاه جوانه ی کوچکیست. باید هر روز مراقبش باشم. شاید هرروز چندین بار باید مراقبش باشم. باید برایش کتاب بخوانم. داستانها برایش بگویم. از ثمره هایش برایش حرف بزنم.

به وجود این جوانه، سایه اش، تکیه گاهش به شدت احتیاج دارم.

 

*«راس هریس» در کتاب سیلی واقعیت توضیح میدهد افکار و احساس های منفی و ناخوشایند شبیه مِه غلیظی هستند که در آن گرفتار میشویم و نمیتوانیم دنیای اطرافمان را ببینیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

پارگرافهایی از یک کتاب

 

دارم کتاب سیلی واقعیت  راس هریس را میخوانم.

دکتر تاد بی کاشدان نویسنده ی کتاب کنجکاوی؟ و طراحی روانشناسی مثبت درباره ی این کتاب میگوید:

"مهم نیست چقدر تلاش کنیم، ولی بازهم درد و رنج خواه و ناخواه به زندگی ما میخزند. از این رو برای رسیدن به حس رضایت مندی، ظرفیتی برای مدیریت این درد و رنج نیاز است. بنابراین اگر به دنبال شادمانی کوتاه مدت به کمک ایده های ساده و پیش پا افتاده هستید که مربیان مهد به کودکان میگویند، به سراغ کتاب دیکری بروید. ولی اگر میخواهید سطح فکری ثابت از ذهن آگاهی،معناداری و هدف را در زندگی خوذ ایجاد کنید و توانایی مدیریت و رنج را به طور کارآمد در خود رشد دهید، این کتاب همان چیزی است که به دنبالش هستید. امید بسیاری دارم که افراد مختلفی این کتاب را یافته و به شکلی منعطف ایده های آن را به کار میگیرند."

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

هوای تازه

ساعت نه و چند دقیقه است. نیم ساعت زودتر از همیشه از محل کارم بیرون می آیم.آسمان هنوز چادر سیاهش را پهن نکرده. حال شهر خوب است انگار، حال مردم هم. شهر شلوغ است. بازارها، مغازه ها.

از تاکسی پیاده میشوم. دوست دارم قدم بزنم. از کنار ماشینی که بغل پیاده رو پارک کرده، رد میشوم، پسربچه ای سرش را از پنجره ی ماشین بیرون آورده و صدای ممتد «آآآآآآ» در می آورد. من هم همین کار را میکنم. با همان دهان باز شده اش، تعجب را در چشمانش میبینم. اما بعد میخندد.

حس کودکانه ی خوبیست، حال من هم خوب است انگار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

داستان کلمات

پیدایشان نمیکنم. کیفم را زیر و رو میکنم. لای دفترها، کتابها، فولدرهای لپتاپم، نیستند. لشکری بودند برای خودشان اما الان گم و گور شده اند.

کلمات را پیدا نمیکنم، جمله ها را. مدتهاست رهایشان کرده ام. گم و گور شده اند لعنتی ها. به آنها احتیاج دارم. مسکنند برایم. 

کلافه ام. باید دوباره به اوج برگردم. فکر میکنم اصلا شاید اوجی در کار نباشد، شاید همه ی اینها توهم باشد.

در مغزم کودتا کرده اند. این همه کلمه نباید جای دوری رفته باشند.میدانم چکار کنم، باید مغزم را بکوبم به دیوار. یکی یکی آنها را بیرون بکشم و با آنها داستانها بسازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

زباله های دیجیتال*

موبایل و شبکه های اجتماعی وقت زیادی از مرا هدر میدهند. قبلا اینستاگرام داشتم اما برنامه ی آن را از روی موبایلم حذف کردم. بعضی وقتها دوباره یاد این جادوگر به یغما برنده ی زمان می افتم و دوست دارم دوباره وارد بازی اش شوم. اما خوشبختانه نام کاربری و رمز اینستاگرامم یادم نیست و با توفیق اجباری منصرف میشوم.

لحظه های اول حضور در اینستاگرام برایم جذاب است. افسون این جادوگر مرا فریب میدهد،طعم گیرایی دارد اما مزه ی گسش در دهانم میماند.

بعد از دقایقی، حضور در آنجا، دلگیرم میکند، یک غمی به من اضافه میکند. فکرمیکنم بعضی از آدمها و حرفهایشان چقدر از تهی سرشارند.همه ی اینها برایم غم می آورد و در آخر یک احساس تهوع. «نیش دارو» کار خودش را کرده، اثر خودش را به خوبی نشان داده، مدتی باید بگذرد تا اثر آن کم شود... برای همین ترجیح دادم نداشته باشمش.

*عنوان متنی در سایت متمم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

درباره mentor

اپیزود یک: کتاب اثر مرکب دارن هاردی را بسیار دوست دارم. درمورد میکرو اکشنها صحبت میکند.مثل بعضی کتابهای انگیزشی نیست که مانند حباب آدم را باد کند و در آخر احساس تهی بودن کند.

 

اپیزود دو: ماه ها بود به دنبال یک برنامه منظم و شاید یک مربی و راهنما برای بهبود زندگیم بودم. کسی که آدم را بلد باشد،بشناسد و شیوه ی مفید استفاده از لحظه ها را یاد بدهد،یک مربی زندگی که تکنیکها و ترفندها را بشناسد و بهتر و داناتر از خود آدم، که اگر خطا رفت و داشت سرمایه های زندگیش را به باد میداد، به او یادآوری کند برگردد.

 

اپیزود سه: تصمیم گرفتم به دارن هاردی ایمیل بزنم برای راهنمایی و مشاوره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

دعا برای همه

یکی از دوستانم، راضیه، علاقه وافری به دکتر احمد حلت دارد و گهگاهی پیامی از او در گروه تلگرام همکلاسیها فوروارد میکند. این بار این پیامش را دوست دارم. در آن نیکی است، امید است؛

" امشب قرار بگذاریم کنار حاجت های دل خودمان، برای بقیه هم دعا کنیم:)

برای بچه هایی که بزرگ شده اند و بچگی هایشان را یادشان رفته و دیگر حواسشان به پدرو مادرشان نیست؛

برای پدر و  مادرهای این بچه ها؛

برای پدر و مادرهایی [که] بچه ندارند؛

برای عاشق هایی که به عشقشان نرسیده اند؛

برای آنهایی که فکر می کنند عاشقند اما نیستند؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی