درباره آموزش رفتارگرا

پیش نوشت: آنچه نوشته ام یک نظر شخصی سطحی است.

درس روانشناسی شناختی  را می خواندم که این پیام اختصاصی متمم به یادم آمد:

"کسانی که با پاداش و تنبیه رشد کرده اند و همه چیز را آموخته اند من را نگران می کنند. آنها به چیزی شبیه یک برده تبدیل شده اند؛ یا یک قاطر"     رابرت پیرسیگ

 در متمم بیان شده در نگاه روانشناسی رفتارگرا، «یادگیری با پاداش و تنبیه و شرطی سازی شکل می گیرد.» (متاسفانه به شخصه اثرات سوء آن را تا الان هم در خودم می بینم)

کسانی که یاد گرفته اند بدون توجه به خواسته های خود، صرفا تابع باشند. تابعانی که اگرچه وضعیت را نامطلوب می دانستند اما فکر می کردند خودشان و مغزشان مشکل دارد، نه سیستم آموزشی. ( فکر می کنم سیستم است از نظر رفتاگرا بودن. چون به خوبی به هدف خود یعنی تربیت بَرده و استفاده از آنها می رسد. بردگانی که حتی شاید خود نمی دانند برده اند.)

و کسانی که به تعبیر رابرت پیرسیگ به چیزی شبیه یک قاطر تبدیل شده اند.

قاطر نازا است و فکر می کنم شاید بشود اینطور برداشت کرد که کسی که با آموزش رفتارگرا رشد پیدا کرده، خود، مولد علم نیست. فکرش زاینده نیست و فقط دانسته های پیشینیان خود را به دوش می کشد و نه تنها این دانسته ها برایش سودی ندارد که اسباب سنگینی و رنجِشش است، درحالی که او ممکن است این کار را رسالتش بداند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

یک تصور خیلی اشتباه

فکر می کردم مرگ برایم مسئله ی حل شده ایست. برای من که دچار اختلال استرس پس از سانحه هم شده بودم، گمان می کردم با مسئله ی مرگ خود کنار آمده ام و اگر مرگ به سراغم می آمد برایم منتظره بود و منتظرش بودم. ترجیحم مرگ ناگهانی بود. (چه خیال باطلی)

این ذهنیتم بود و فکر می کردم نسبت به مرگ، آگاهی پیدا کرده ام. (الان که فکر می کنم می بینم حتی معنی مرگ آگاهی را هم نفهمیده ام چه رسد به اینکه مرگ آگاه باشم.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

این باران دوست داشتنی

نیمه شب، پنجره ی نیمه باز، نسیم خنکی که خودش را سر می دهد به اتاق، صدای باران، بوی خاک، سکوت بشر و محصولاتش.

این روزها این همه تلاش کردم، این همه بهانه آوردم برای خودم تا کمی آرام بگیرم و الان این صدای باران چه آرامش عجیبی دارد. انگار طبیعت بخواهد آرامشش را یادآوری کند و بگوید همین لحظه های بارانی برای آرام شدن، کافی است.

به من اگر بگویند بهتر از دارو و آرامبخش برای تسکین درد چیست، می گویم باران. قدم زدن، نشستن، دویدن زیر باران. او آن گمشده ی ماست.

بارانست و نیمه شب. دو ترکیب عجیب آرام بخش.

چیز بهتری می خواهم؟

 

پی نوشت: می دانم نوشته ام خودخواهانه است و برای بعضی هم وطنانم، بارش باران در شرایط فعلی زندگی آنها نه تنها دوست داشتنی نیست، بلکه آرامش نسبی آنان را نیز برهم می زند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

رعایت محدوده ها

این چند روز برای اینکه از نگرانی هایم کم کنم، فکر کردم شاید رنگ آمیزی راه حل آرامبخشی باشد، به خصوص اینکه برایم تازگی داشت و آخرین باری را که مداد رنگی داشتم و نقاشی ای را رنگ کردم، به خاطر ندارم. شاید دوران دبستان بود.

به یک کتابچه ی رنگ آمیزی باغچه اسرارآمیز جوانا بسفورد و یک بسته مداد رنگی نیاز داشتم. جان دادن به یک تصویر سیاه و سفید، تجربه ی جالب و هیجان انگیزی بود و ذهنم را به طور موقت، از نگرانیها و دلهره هایم دور می کرد. دیدن و رنگ کردن با مداد رنگیهای شاد، اثر داشت و مرا به وجد آورد.

موقع رنگ آمیزی یاد پست "لطفا با دنده ی سنگین حرکت کنید" محمد رضا شعبانعلی و درس "پارادوکس ایکاروس -همان چیزی که موفقمان کرده می تواند باعث شکستمان شود" متمم، افتادم.

خارج شدن رنگ از ناحیه ای که مشخص شده، می تواند زیبایی اثر را تحت تاثیر قرار دهد. بعضی وقتها نباید از چهارچوبها خارج شد، حتی اگر می شود این چنین کرد. خارج شدن از محدوده و خطوط تعیین شده، ممکن است حماقت ما را آشکار کند، همچنانکه یکی از نگرانیهایم، حماقتی است که بعد از پنج ماه، متوجه عمق آن و تاسف برانگیز بودنش شده ام.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

درباره خود

 پیش نوشت: مخاطب این حرفها خودم هستم. خودم هم چندان اعتقاد درستی به حرفهایم ندارم.

آدم این همه می دود که به خودش برسد، که خودش را بداند. اما گاهی ما عقب عقب می دویم، می دویم که از خود فرار کنیم، فرار می کنیم و دور می شویم از "خود"ی که پیش روی ماست.

می دویم که خود را نادیده بگیریم و انکار کنیم و شاید برای همین است که اضطرابی مزمن ما را فرا می گیرد. برای اینکه فهمیدن از خود دردناک است. احساسمان می تواند خوشایند باشد تا وقتی که با غیر هستیم.  ( که همیشه خوشایند نیست و خود را فریب می دهیم) تا وقتی که در مورد خود فکر نمی کنیم.

نگرانی زمانی بیشتر می شود که تنهاییم و صدای خود را می شنویم. در درون از خودمان می ترسیم. می ترسیم چون فکر می کنیم موجود بیگانه ای با ما صحبت می کند. ما باید از خودمان دور شویم. بنابراین به میهمانی های شبانه، به گفتگوهای بیهوده، به موسیقی بلند و به خواب پناه می بریم. ذهن خود را خسته می کنیم تا حواسمان را پرت کنیم، تا یادمان برود یک "خود" داشت با ما حرف می زد. ما این کار را ممکن است هر روز تکرار کنیم تا خودمان را فراموش کنیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

یک پله ی جدید

پیش نوشت: این نوشته یک دیدگاه شخصی است. باوری است که به آن رسیده ام، احتمال تزلزل یا قوی تر شدنش وجود دارد.

چند روز است مسئله ی جدیدی را درک کرده ام. نه اینکه موضوع جدیدی برایم باشد، چندین بار شنیده بودم اما درک درستی از آن نداشتم. تا همین دو روز پیش که فهمیدم چه اصراری دارم به اینکه، کتابها و سخنرانیهای فردی را که در مقطعی از زندگیم برایم مفید بوده، دوباره بخوانم و دوباره گوش دهم. نمی دانستم چرا سخنان ایشان دیگر مثل سه سال پیش برایم تازه نیست، چرا اثر بیرونی آنها را در خودم نمی بینم، چرا آرامم نمی کنند.

تا اینکه فهمیدم من هنوز اصرار دارم در همان کلاس سه سال پیش، بنشینم. هنوز می خواهم پای درسها و معلمی بنشینم که خیلی وقت است درسهایش تمام شده.

فکر می کنم جواب سوالهایم را پیدا کردم. من باید به کلاس بعدی می رفتم اما آن را نفهمیده بودم و همچنانم مصر بودم به ادامه ی این کلاس.

آن سخنران را دوست دارم و به او مدیونم که کمکم کرد پله ای بردارم اما فکر می کنم اکنون زمان تغییر کلاس است. می دانم ابتدای این کلاس جدید با ابهام و نادانی همراه است. همچنان که الان با دیدن کتابها و فایلهای صوتی جدید، این حس را دارم که چقدر نمی دانم اما امیدوارم که بتوانم از این نادانیم کم کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

دو پیش فرض مشابه

پیش نوشت: این نوشته صرفا یک داستان است (اگر معیارهای یک داستان را داشته باشد) و فکر می کنم ارزش خواندن ندارد.

نشسته ام در اتوبوس. یک ردیف جلوتر و پایین تر از صندلیهای لژنشین. آن صندلیها را دوست دارم، شاید اینکه می خواهم بر محیط اشراف داشته باشم، یا شاید هم به خاطر عقده ی بالا نشستنهایی است که نصیبم نشد.

سرما و گرمای هوا با هم اختلاف دارند. آفتاب گرم و سوزان است و سایه اش سرد. کتاب فضیلتهای ناچیز ناتالیا گینز بورگ را بر می دارم. داستان سکوت، دو صفحه از آن باقی مانده. در اتوبوس اصلا سکوت نیست. زن بغل دستی ام با صدایی بلند با آن طرف خط تلفن صحبت می کند. دوست دارم با غیض از او خواهش کنم آرام تر صحبت کند. عصبانی نیستم، حالم از دیروز بهتر است اما شنیدن سروصدا واقعا آزار دهنده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

حرفه ی نوشتن

 

 

دقیقا نمی دانم این شوق نوشتن از کی در من به وجود آمد.

یادم است دوران راهنمایی که بودم، برخی از موضوع های نگارش را که احتمال می دادم سوال امتحان باشد، مثلا در مورد بهار، تابستان، پاییز و زمستان به خواهرم می دادم و او هم چند خطی در مورد هرکدام برایم می نوشت و من آنها را حفظ می کردم تا حداقل سر جلسه ی امتحان، آن چهار نمره ی نگارش را بگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

با فیلم- احتمال باران اسیدی

 

پیش نوشت: اصلا تخصصی در تحلیل فیلم ندارم. این نوشته صرفا برداشت من از دیدن فیلم "احتمال باران اسیدی" است. شاید ساده و پیش پا افتاده باشد. شاید چندین ماه بعد که به این نوشته (و نوشته های دیگر) برگردم، از نوشتنش شرمنده باشم، از این همه ناپختگی. اما تمرینی بود برای فکر کردن و نوشتنم.

 

احتمال باران اسیدی، فیلمی است در مورد تنهایی آدمها. در مورد ازدحام بیرون و تنهایی درون. تعارضی که شاهدش هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

دوست دارم بخوابم

"دوست دارم بخوابم. وقتی بیدارم زندگی ام می خواهد از هم بپاشد."     ارنست همینگوی

 

دوست دارد بخوابد. وقتی بیدار است هجوم افکار پریشان بر اضطرابش می افزاید. در خواب رویاهایش را دنبال می کند. آنجا آرمان شهر خودش را دارد. بی نگرانی، بی دغدغه، بی آنکه دیواری پیش رویش باشد و تردیدی دیوانه وار به جانش بیفتد.

دوست دارد بخوابد. در خواب چیزهایی را می بیند که در بیداری، توانایی رسیدن به آن را ندارد. در خواب آدمهایی را دارد که در بیداری ندارد. آنجا هر چه هست، در سیطره و مالکیت اوست. اصلا دنیای خودش را آنجا ساخته.

اما خودش هنوز همان آدم است. هنوز آدمِ شدن نشده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی