داشتم تمرینهای سه خطی شاهین کلانتری را مینوشتم که با جستجو و (تقلب) در گوگل در مورد پرنده، این شعر فروغ را به نام "پرنده فقط یک پرنده بود" پیدا کردم. قبلا آن را نشنیده بودم، از خواندنش کیفور شدم. برایم تداعی کننده ی رهایی است؛

 " پرنده گفت: چه بویی، چه آفتابی، بهار آمده است

  و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت

پرنده از لب ایوان پرید

مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمیشناخت

پرنده روی هوا

و بر فرازهای چراغهای خطر در ارتفاع بی خبری میپرید

و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه میکرد

پرنده،آه، فقط یک پرنده بود "

 

پرنده فکر میکرد

پرنده آدمها را میشناخت

به آنها بی اعتنا بود

پرنده با جفت خویش خوشبخت بود