پیش نوشت: این پست ادامه ی پست قبل است.

 

چگونه خواندن کتاب مدتهاست دغدغه ام بوده. شاید این چگونگیِ خواندن شبیه بازی ماز است که باید قواعد بازیش را بلد باشی وگرنه گیج و سردرگم بین این هزارتو گم میشوی و از بازی کردن خسته.

داشتم کامنتهای در یک دقیقه به اسب تبدیل شوید متمم را میخواندم که الهه ربیعی عزیز که درودها بر او باد، با کامنتش این دغدغه ی مزمن مرا با لینک پستی از وبلاگ علی سخاوتی و معرفیش به خواننده، تا حدود زیادی حل کرد و بسیار به من کمک کرد.

با جستجو و خواندن این وبلاگ به کتاب امکان ایشان رسیدم. این کتاب در مورد سی کار است که به جای دانشگاه رفتن یا مسافرکشی میتوان انجام داد. جایگزینهایی که با بعضی از آنها آشناییم و چه بسا آنها را به کار گرفته ایم. از دستفروشی کردن که مرا یاد این پست محمدرضا شعبانعلی انداخت تا وبلاگ نوشتن و فیلم دیدن.

در مورد کتاب و چگونه خواندن هم صریح و واضح توضیح داده. آن حرفهایی که نمیتوانستم بیان کنم و قاصر بودم از نوشتنشان، علی سخاوتی درموردش به زیبایی توضیح داده.

دوست دارم قسمتهایی از کتاب را اینجا بازنویسی کنم:

" من بر اساس تجربه شخصی خودم و مشاهده اطرافیانم به شما می گویم که آدم توی دانشگاه چه چیزهایی یاد نمیگیرد:

1- کتاب خواندن. به جز دو سه سال دوران ابتدایی که به معنای واقعی و بدوی یاد می گیریم که بخوانیم، سالهای بعدی آموزش عمومی و همینطور دانشگاه هیچ ارتباطی با خواندن ندارند.

من از وقتی یادم می آید بزرگترین و بهترین سرگرمی و اسباب بازی من کتاب بوده است ولی با وجود این به خاطر ندارم در طول هفده سال تحصیلیم در مدرسه و  دانشگاه یکی از معلمهایم یا اساتید دانشگاه حتی یکبار، فقط یک بار سر کلاس، یک کتاب غیر درسی به من یا بقیه معرفی کرده باشند. تازه این می شود چه بخوانیم. چگونه بخوانیم بماند.

من تازه سال گذشته یعنی در سن سی و شش سالگی بود که فهمیدم چگونه خواندن هم مهم است! و در این زمینه ها کتابها و مقاله ها نوشته شده است و آدم کلی چیز می تواند یاد بگیرد.

چرا چگونه خواندن جزء مطالب کتاب فارسی کلاس پنجم ابتدایی نیست؟ یا حداقل یکی از درسهای عمومی که در همان ترم اول دانشگاه همه میخوانند. مثل ریاضی یا فیزیک یک. شرم آور است که من تا سی و شش سالگی نمی دانستم چگونه باید بخوانم. چگونه بخوانم که بیشترین بهره را از خواندن کتاب ببرم.

چگونه بخوانم که بتوانم بین چیزی که می خوانم و چیزهایی که قبلا خوانده ام و یاد گرفته ام و درک کرده ام بتوانم ارتباط برقرار کنم.چگونه بخوانم که هر خزعبلی که نویسنده نوشته است به ناخودآگاه من نخزد و آنرا به عنوان یک واقعیت نپذیرم. هر چقدر هم که نویسنده معروف باشد. چگونه بخوانم که بتوانم چیزی را که می خوانم در ظرف (context)  زمان و مکان امروز زندگی خودم قرار بدهم و به آن معنایی تازه ببخشم. چگونه از خواندن طیف وسیعی از کتابها برای یادگیری درباره یک موضوع، مثل جنگ یا عشق بهره ببرم.

چرا دانشگاه نمی تواند به بچه ها یاد بدهد که چگونه کتاب بخوانند؟! چرا دانشگاه ها نمی تواند از روی  کتاب "چگونه یک کتاب را بخوانیم" که در سال 1940 توسط مورتیمر آدلر نوشته شده است، یک درس به بچه ها ارائه بکنند؟ چند سال دیگر زمان لازم است تا یک نفر در یک محیط آکادمیک این کتاب را کشف کند؟ چرا این کتاب یکی از کتابهای درسی پنجم دبستان نیست؟ شرم آور است که من این کتاب را پانزده سال بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه کشف کردم.

آقای آدلر ظاهرا قضیه را هفتاد سال پیش فهمیده بوده است. کتاب دیگری هم نوشته است به نام "چگونه حرف بزنیم و چکونه گوش بدهیم". کتاب دیگری هم دارد با عنوان "چگونه درباره ایده های بزرگ فکر کنیم" هیچ کدام این مهارتها را توی دانشگاه به آدم یاد نمی دهند. "

 

پی نوشت: الهام عزیز وبلاگت را پیدا نکردم. خواستم بابت آن کامنت یاری رسانت بسیار تشکر کنم از تو. راستی امروز به طور اتفاقی نظرت را در ایده هایی برای وبلاگ نویسی (1) خواندم. take it easy. نمیدانم این پست امین آرامش را خوانده ای یانه. به نظرم راهنمای خیلی کاربردی ای است.