داشتم درس شرطی سازی کلاسیک متمم را می خواندم که چند مثال از این نوع شرطی سازی به ذهنم رسید. از آنجایی که تمرین درس، مثالِ صرف نخواسته بود، فکر کردم آنها را اینجا بنویسم تا هم تمرین نوشتن باشد، هم فکر کردن و مثال آوردن برای این شرطی سازی و مهم تر اینکه در اینجا بهانه ای برای نوشتن داشته باشم.
در مورد بعضی نامها شرطی شده ام. نام بعضی آدمها، مکانها، خیابانها. شنیدن این نامها برایم یادآور خاطراتی است که بعضی وقتها بدون اینکه خودم بخواهم، دوباره برایم مرور می شود.
نسبت به شکلات هم، شرطی شده ام. شکلات برایم یادآور چای است. اینطور که چای را می شود بدون شکلات خورد، اما شکلات را نمی شود بدون چای خورد. شکلات را نگه می دارم تا شرایط خوردن چای فراهم شود. (الان که فکر می کنم می بینم شکلات، انگیزه و لذت چای خوردن را بیشتر می کند.)
یکی دیگر از مثالهای شرطی سازی کلاسیک، صدای زنگ موبایل اپل به نام crystals است. (نامش را نمی دانستم الان جستجو کردم.)
فیلم رخ دیوانه را به تنهایی و در سینما دیدم. در این فیلم، موبایل اپل غزل، یکی از شخصیتهای اصلی داستان، همین زنگ را دارد و همچنان که در فیلم با صدایش، در شخصیتها دلهره و ترس ایجاد می شود، فکر می کنم این ترس هم به بیننده منتقل می شود، حداقل برای من اینطور بوده. از آن به بعد، بدون استثنا هروقت صدای این زنگ را می شنوم ناخودآگاه یاد فیلم می افتم و آن ترس (البته به صورت تعدیل شده) دوباره برایم تداعی می شود.