خواندن درس کارگاه زندگی شاد را تمام کرده ام.نمیدانم چقدر توانسته ام مفهوم درس را بفهمم.  اینجا خلاصه ای از هر کدام از درسها را مینویسم تا یادم بماند و بتوانم سریعتر آنها را مرور کنم. 

(نمیدانم کار درستی کردم که بعضی از عبارات متمم را عینا اینجا نقل کرده ام یا نه)

در درس اول نوشته شده " شاید خیلی بهتر باشه اگه به بچه هامون یاد بدیم، با خوشیها و ناخوشیهای خودشون کنار بیان تا اینکه با دیدن بدبختی بقیه، کمی احساس آرامش و امنیت کنن. "

" اصلا چی میشه که ما با خوشحالی راحت نیستیم؟ "

" شاد نبودن یک رفتار آموخته شده است. "

در درس اول یک لیستی تنظیم شده که چهار مورد از مواردش را که به نظرمان خوشحالی زیادی برایمان می آورد، انتخاب میکردیم و به قابل انجام شدن آن فعالیت، نمره ی صفر تا ده میدادیم. هرچه انجام آن عمل، برای ما سخت تر باشد، نمره ی آن کار بیشتر میشود. (میتوانستیم خودمان به آن موارد اضافه کنیم.)

آنها را نوشتم، کمترین نمره پنج و بیشترین نمره ام نه بود.

مدتیست فهمیده ام انجام کارها و عملی شدن آنها را برای خودم بسیار سخت میگیرم. یاد این بیت غزل حافظ افتادم:

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع       سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش

 

درس دوم در مورد معنای شادی توضیح میدهد.

اینکه شادی دیگران را با معیارهای خودمان  میسنجیم و برای همین است از شادی دیگران تعجب میکنیم.

برای من هم اتفاق افتاده که با متر خودم اندازه گرفتم و تعجب کردم که چرا فلانی با وجود مسئله های زیادی در زندگیش، شاد است؟!

مفهوم جزء و کل را برایمان توضیح میدهد. اینکه ممکن است ما در جزئیات کارمان، ناراضی باشیم اما اگر کسی از ما بپرسد میگوییم در کل راضی هستیم. یا برعکس ممکن است در کار یا در هر مسئله ی دیگری، ایرادی نبینیم اما در کل ناراضی باشیم.

 

" ما گاهی اوقات مفهوم رضایت را با مفهوم شادی اشتباه میگیریم. رضایت برایند همه ی چیزهاییست که تجربه کرده ام. رضایت من در این لحظه بستگی به تمام چیزهایی دارد که در طول روزها، ماهها و سالهای پیش اتفاق افتاده است. اما شادی یک مفهوم لحظه ایست."

زندگی را شبیه یک فیلم در نظر گرفته و نوشته "رضایت بیشتر از جنس کل داستان فیلم و رویدادهای مهم فیلم هستند اما شادی در هر یک از فریمهای فیلم قابل مشاهده است."

نکته ی بعدی پارادوکس شادی است. اینکه بشود در لحظه زندگی کنیم و از ثانیه ها لذت ببریم یا اینکه باید به عواقب کار هم فکر کنیم و نگاه بلندمدتی داشته باشیم.

در تمرین این درس آمده هر ساعت از روز، یک فریم است و ده مورد از شادترین فریمهای هفته را بنویسید.

"حالا در کنار آنها بنویسید که چه چیزی، چه احساسی، چه حالی، برآورده شدن چه خواسته‌ و تمایل و نیازی،باعث شده که آن بخش، به یکی از شادترین قسمت‌های هفته‌ی گذشته شما تبدیل شود؟"

بازسازی و تکرار فریمی با همان سطح از شادی، برای شما چقدر سختی و دشواری و هزینه دارد؟

پاسخ این تمرین: شنبه: 1- برای دوست عزیزی میخواستم هدیه ای را پست کنم و به اداره ی پست مراجعه کردم. مسئول تحویل کالا که خانم بسیار مهربانی بود، وقتی متوجه شد موضوع شد (قبل از بسته بندی کالا، وسایل را بررسی میکنند)، گفت: "نمیشه شماره منم داشته باشین، موقع تولدم برای منم کادو بگیرین؟" چیزهای دیگری هم گفت ولی ریا میشود اینجا بگویم. حرفهایش باعث شد احساس بسیار خوبی داشته باشم.

(الان که دوباره متن را برای ویرایش خواندم، فکر کردم با این مورد یک، مصداق این پست شاهین کلانتری شده ام.)

2- کفشهایم را بعد از مدتها شستم. با خودم گفتم به به! چه قدر نو و تمیز شده اند!

3- از اینکه توانسته بودم برای از بین بردن ناراحتی بین دو دوست مؤثر باشم، بسیار خوشحال شدم.

یکشنبه  4- از اینکه دارم این پست را بعد از دو روز ادامه میدهم، حس خیلی خوبی دارم.

5- چند روز قبل به دوست عزیزی ایمیل داده بودم، از جواب ایملیش بسیار خوشحال شدم.

دوشنبه 6- با یک اداره برای پیگیری کاری باید تماس میگرفتم. چند روز بود آن را به تعویق می انداختم و اصلا از این انجام ندادن، حس خوبی نداشتم. دوشنبه زنگ زدم و کارم درست شده بود. خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم چه خوب شد زنگ زدم.

7- به حوزه ی بازاریابی و فروش بسیار علاقه دارم. یکی از دوستان مرا دعوت به یک کار بازاریابی کرد. اوایل مردد بودم اما در لحظه ی تصمیم گیریم برای انجام این کار، بسیار خوشحال بودم.

(این موارد در حال تکمیل شدن است.)

 

درس سه، استعاره ی حرکت آونگی در جستجوی شادمانی است، مفهومی که پاول دولان در کتاب Happiness by Design مطرح میکند.

برداشتی که از این تصویر داشتم؛ فکر میکنم آونگ نماد شادمانیست. هرچه بیشتر در جستجوی (صرفاََ) لذت باشیم، از شادمانی فاصله میگیریم و هرچه بیشتر (فقط) یک هدف را دنبال کنیم، شادمانی کمتری نصیبمان میشود. لذت بدون هدف و هدف بدون لذت، شادمانی را از ما میگیرد.

( شادی احساسی کوتاه مدت و لحظه ای است درحالیکه شادمانی حالت غالب روحی است که دوام طولانی تر و ماندگارتری دارد. +)

"اهمیت تحقیقات پاول دولان و دیدگاه او را نادیده نگیریم:

معمولاً به ما یاد می‌دهند که یا می‌توانیم لذت ببریم و شاد باشیم (به نظرم آونگ در حال حرکت به سمت چپ باشیم)  و یا اینکه می‌توانیم فعلاً لذت بردن و شادمانی را به تاخیر بیندازیم (آونگ در حال حرکت به سمت راست باشیم) و برای رسیدن به اهداف خود تلاش کنیم تا در‌ آینده، لذت و شادمانی را تجربه کنیم.

اما پاول دولان می‌گوید: حتی خود فریم‌های هدفمند در زندگی، می‌توانند شادی آفرین باشند. البته به شرطی که تمام فیلم زندگی را با آنها پُر نکنیم!"

"او برای ما توضیح می‌دهد که بر اساس مطالعات انجام شده، بیشترین شادی و لذت را کسانی تجربه می‌کنند که فریم‌های زندگی آنها شامل تعداد نسبتاً‌ زیادی فریم هدفمند و تعداد نسبتاً زیادی فریم لذتبخش است."

این را در آدمهایی دیده ام که مشغله ی زیادی دارند (هدفهای زیادی دارند) و از زندگیشان هم لذت میبرند.

احساس میکنم این آدمها بخاطر این اهدافشان احساس مفید مؤثر بودن میکنند و دلیل شادی و لذت از زندگیشان همین است.)

درس چهارم توضیح میدهد فعالیتهایی را که در طول یک روز انجام داده اید در نموداری که محور افقی آن لذت و محور عمودی آن هدف و خط میانی، هدف برابر لذت است، رسم کنید.

نمودار من این شد:

 

سپس توضیح میدهد انسانها را میتوان در سه گروه خوشه بندی کرد.

یک، کسانی که عمدتا در جستجوی لذت هستند و هر تصمیم و انتخابی که میگیرند به دنبال لذت آن هستند.

در این گروه توضیح میدهد وقتی هر سطح از شادی را به طور پیوسته تجربه میکنیم، به آن سطح از شادی عادت میکنیم و برای شادی بیشتر باید سطح بالاتری از شادی را تجربه کنیم. این شیوه نگاه به زندگی در بلند مدت، شادیها را گرانتر و دشوارتر به دست خواهد آورد.

دو، کسانی که عمدتا در جستجوی هدف هستند و در تصمیمها و انتخابهایشان، هدفشان را درنظر میگیرند. برای همین هست که افراد موفق زیادی را میبینیم که موفق هستند اما شاد نیستند.

اگر فعالیتهای روزانه ی ( و در طول ماهها و سالهای) خود را درنظر بگیریم و بخواهیم آنها را در دو کفه ی ترازو که یکی فعالیتهای لذت آفرین و دیگری فعالیتهای هدفمند است، قرار دهیم، تعادلی باید بین این دو کفه باشد تا فرد احساس شادی و (شادمانی) کند. گروه سوم این چنین هستد.

درس پنجم در مورد شادی و کسب مدال نقره در رقابت زندگی است.

اینکه کسی که در مسابقه مدال برنز گرفته نسبت به کسی که نقره گرفته شادتر هستند.

باتوجه به درس، هرچه به هدف نزدیکتر میشویم میزان هیجان و دوپامین و به تبع آن شادی ما افزایش می یابد و "لحظه‌ی رسیدن به هدف، اوج این تجربه‌ی شیمیایی است." بعد از آن نمودار سیر نزولی پیدا میکند و میزان شادی ما کم میشود. این نمودار را برایش کشیدم.

 

این درس توضیح میدهد "پارادوکس جالب بازی زندگی این است که سیستم یک، [سیستم شهودی یا ناخودآگاه] ما را برای تعقیب هدف‌ها ترغیب می‌کند و سیستم دو، [سیستم تحلیلی یا خودآگاه] خیام وار به ما یادآوری می‌کند که در پایان، خبری نیست و هر چه هست در همین لحظه است و بهتر است که این دم را غنیمت بشماری.

و هر زمان که سهم یکی از این دو بخش، در زندگی ما کم می‌شود، شادی ما کاهش یافته و یا ناپایدار می‌گردد."

" شادی حاصل از هر دستاوردی، به اندازه‌ی اختلاف بین آن دستاورد و دستاورد مورد انتظار است."

هنگامی که نوشتن در وبلاگم را شروع کردم، به خودم قول دادم هر ماه بیست و پنج پست بنویسم. دستاورد به دست آمده ی ماه گذشته ام، فقط هفده پست بود. فهمیدم، علت اینکه در آخر ماه، از پستهایم زیاد احساس خوبی نداشتم، همین اختلاف بین دستاورد مورد انتظار و دستاورد به دست آمده بود.

 

خیلی طولانی شد، ادامه اش را در پست جداگانه ای مینویسم.