فکر می کنم این فایل را بیشتر از بیست بار گوش داده ام. آنقدر که وقتی این شعر را برای خودم می خوانم، صدا و لحن محمدرضا شعبانعلی را می شنوم. دوست داشتم آن را اینجا ثبت کنم؛
قصیده دو هزار، شعری از مجتبی کاشانی
نیوتون می آسود
در پناه سایه، در زیر درخت
ناگهان سیبی افتاد زمین
نیوتون آن را دید
سپس از خود پرسید
که چرا سوی هوا پرت نشد؟
اکتشافات جهان
اتفاقاتی بود که چنین می افتاد
که کسی می فهمید
و به ما می فرمود که چه چیزی چه پیامی دارد
و چه رازی دارند آیات خدا
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
در پی گم شدن کشتی در یک دریا
یا کسی در صحرا
یک کسی می فهمید که کجا آمریکاست
یا کجا غار علی صدر، کجا قطب شمال
یک کسی می فهمید
که بخار، قدرتی دارد نیز
و کسی می فهمید چه گیاهی چه شفایی
و چه دردی چه علاجی دارد
یک کسی می خوابید در زیر درخت
نیوتون یا داود
گیو یا گالیله
ترزا یا مریم
و علی یا عیسی
از عدن یا نروژ
اهل ایران یا هند
مصر یا گرجستان
از پرو یا گینه
و فرو می افتاد
یک گلابی یا سیب
یا ترنجی و اناری شاید
راز و اسرار جهان کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نگوییم کسی می گوید
یک کسی در جایی که زمین می چرخد
گرد خوشید و بر محور خویش
و اگر گالیله توبه کند
و بگوید که با تهدید نخواهد چرخید
باز خواهد چرخید
آری و زمین توبه نخواهد کرد
خواهد چرخید
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نفهمیم کسی می فهمد
هیچ کس منتظر مهلت خمیازه ی ما نیست گلم
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالها می گذرند
و تو در قرن خودت می خوانی
قرن آدمها هر لحظه تفاوت دارد
قرنها گاه کوتاه تر از ده سالند
گاه صدها سالند
قرنها می گذرند
و تو در قرن خودت می مانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیج پروازی نیست
برساند ما را به قطار دو هزار
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
قرنها گرچه طلبکار جهانیم ولی
ما بدهکار جهانیم در این قرن
چه باید بکنیم
هیچ کس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد
هیچ کس ذوق و اندیشه ی پرواز نداشت
هیچ کس از سر عبرت به جهان خیره نشد
هیچ کس از سفری تحفه و سوغات نداشت
من در این حیرانم
که چرا قافله ی علم از اینجا نگذشت
یا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند
بر سر قافله سالار چه رفت
و اگر همره این قافله گشتند گهی
برنگشتند چرا
ما چه کردیم برای دگران
و چرا از خم این چنبره بیرون شده ایم
نازنین
زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید به همین کوتاهی
بتوانی آن را تنظیم کنی کوک کنی
برسانی خود را به زمان دگران
کامیابی صدفی نیست که آن را موجی
بکشد تا ساحل
و در او مرواریدی باشد غلتان
نایاب
هیچ صیاد زبردستی نیز
باز بی تور و تقلا حتی،
ماهی کوچکی از دریایی صید نکرد
بخت از آن کسی است
که به کشتی رود و دل به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان پر از آیات خداست
بشنود شعر خداوندی را در کار جهان
و ببندد کمرش را با عزم
و نمازش را در مزرعه
در کارگهی بگذارد
و مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مساله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
ابن سینا
پاستور
گراهام بل
رازی
و ادیسون
ادیسون
و ادیسون بشود
بخت از آن کسی است
که چنین می بیند و چنین می فهمد
و چنان جام پری می نوشد
و چنین می کوشد
بخت از آن سیبی است
که در آن لحظه فتاد
و از آن نیوتون
که به آن اندیشید
و در آن راز بزرگی را دید
خوش به حال آن سیب
خوش به حال نیوتون
نازنین
زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید به همین کوتاهی
بتوانی آن را تنظیم کنی کوک کنی
برسانی خود را به زمان دگران
کامیابی صدفی نیست که آن را موجی
بکشد تا ساحل
و در آن مرواریدی باشد نایاب غلتان
خیلی قبلترها، شاید ده سال پیش، قسمتی از این شعر را در دفترچه ام یادداشت کرده بودم. نمی دانستم شاعرش کیست و آن موقع جستجو کردن و یادگیری کریستالی را بلد نبودم. اما همان قسمت شعر تلنگری بود برایم تا بگوید همیشه نمی شود صبر کرد و منتظر معجزه و نجات دهنده ای بود.