۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

چطور به تنهایی سفر کنیم و لذت ببریم؟

از من اگر این سوال را قبل از روز جمعه می پرسیدند، می گفتم نمی دانم. هنوز هم نمی دانم اما فکر می کنم آن روز و بعد از سفر با خود، یک چیزهایی را یاد گرفته باشم. از سخت نگرفتن بر خود و دنیا و دوست داشتن خود، از اهمیت ندادن به حرف مردم و گوش ندادن به صدای سرزنش کننده ی خود، از لذت بردن از انداخته شدن برف در چایت و نوشیدنش تا صدای خنده های مستانه ی همسفران هنگام برف بازی.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

هنوز در سفرم

 

در صفحه ی اول کتاب یادداشت اضافی، منصور ضابطیان قطعه ای از شعر سفر از کتاب هشت کتاب سهراب سپهری را آورده است:

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد...

و ایستادم تا

دلم قرار بگیرد،

صدای پرپری آمد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقت به خاک افتادم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

سفر و برگ اضافی

 

پنج شنبه عصرها از آن روزهایی است که از اول هفته منتظرش هستم. تنها عصر غیر تعطیلی ای است که متعلق به خودم است و می توانم برایش برنامه ریزی کنم و خودم را دعوت کنم به پیاده روی و چای و کتاب.

قرارگاهم همان کتابفروشی همیشگی است. همان "معراج" کتابخوانهای شهرم.

از خواندن کتابهای روان درمانی خسته شده بودم. خسته از این همه تداعی های اندوهگین که در ذهنم نقش می بست و آزارم می داد. وگرنه که کتابهای یالوم را بسیار دوست دارم و از آنها به سهم خودم آموخته ام (امیدوارم اینطور باشد.)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نسرین سجادی

بهتر است گاهی حرف بزنیم

پیش نوشت: این نوشته یک نظر و تجربه ی شخصی است و تمرین خودافشایی. مدرکی برای درستی حرفهایم ندارم اما برای خودم مفید بود و موثر.

برای من که درونگرا هستم و از هرچه حرف بزنم، از خودم و درونیاتم بسیار کمتر می گویم و وقتی هم که حرف می زنم پشیمان می شوم، فکر می کنم این عنوان، توصیه ی به جایی است. این را وقتی فهمیدم که سرانجام وزن این همه حرف نگفته را نمی توانستم تحمل کنم و سرانجام گفتنشان اگرچه با بغض و اشک همراه بود، اما آرامم کرد و بسیار احساس سبکی کردم.

گاهی این کم حرفی مرا به ستوه می آورد،می رنجاندم اما همچنان اصرار داشتم گفتگو با خود و نه دیگری، می تواند این بار سنگین را کم کند اما اشتباه فکر می کردم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

درباره آموزش رفتارگرا

پیش نوشت: آنچه نوشته ام یک نظر شخصی سطحی است.

درس روانشناسی شناختی  را می خواندم که این پیام اختصاصی متمم به یادم آمد:

"کسانی که با پاداش و تنبیه رشد کرده اند و همه چیز را آموخته اند من را نگران می کنند. آنها به چیزی شبیه یک برده تبدیل شده اند؛ یا یک قاطر"     رابرت پیرسیگ

 در متمم بیان شده در نگاه روانشناسی رفتارگرا، «یادگیری با پاداش و تنبیه و شرطی سازی شکل می گیرد.» (متاسفانه به شخصه اثرات سوء آن را تا الان هم در خودم می بینم)

کسانی که یاد گرفته اند بدون توجه به خواسته های خود، صرفا تابع باشند. تابعانی که اگرچه وضعیت را نامطلوب می دانستند اما فکر می کردند خودشان و مغزشان مشکل دارد، نه سیستم آموزشی. ( فکر می کنم سیستم است از نظر رفتاگرا بودن. چون به خوبی به هدف خود یعنی تربیت بَرده و استفاده از آنها می رسد. بردگانی که حتی شاید خود نمی دانند برده اند.)

و کسانی که به تعبیر رابرت پیرسیگ به چیزی شبیه یک قاطر تبدیل شده اند.

قاطر نازا است و فکر می کنم شاید بشود اینطور برداشت کرد که کسی که با آموزش رفتارگرا رشد پیدا کرده، خود، مولد علم نیست. فکرش زاینده نیست و فقط دانسته های پیشینیان خود را به دوش می کشد و نه تنها این دانسته ها برایش سودی ندارد که اسباب سنگینی و رنجِشش است، درحالی که او ممکن است این کار را رسالتش بداند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی

یک تصور خیلی اشتباه

فکر می کردم مرگ برایم مسئله ی حل شده ایست. برای من که دچار اختلال استرس پس از سانحه هم شده بودم، گمان می کردم با مسئله ی مرگ خود کنار آمده ام و اگر مرگ به سراغم می آمد برایم منتظره بود و منتظرش بودم. ترجیحم مرگ ناگهانی بود. (چه خیال باطلی)

این ذهنیتم بود و فکر می کردم نسبت به مرگ، آگاهی پیدا کرده ام. (الان که فکر می کنم می بینم حتی معنی مرگ آگاهی را هم نفهمیده ام چه رسد به اینکه مرگ آگاه باشم.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نسرین سجادی