دارم کتاب سیلی واقعیت راس هریس را میخوانم.
دکتر تاد بی کاشدان نویسنده ی کتاب کنجکاوی؟ و طراحی روانشناسی مثبت درباره ی این کتاب میگوید:
"مهم نیست چقدر تلاش کنیم، ولی بازهم درد و رنج خواه و ناخواه به زندگی ما میخزند. از این رو برای رسیدن به حس رضایت مندی، ظرفیتی برای مدیریت این درد و رنج نیاز است. بنابراین اگر به دنبال شادمانی کوتاه مدت به کمک ایده های ساده و پیش پا افتاده هستید که مربیان مهد به کودکان میگویند، به سراغ کتاب دیکری بروید. ولی اگر میخواهید سطح فکری ثابت از ذهن آگاهی،معناداری و هدف را در زندگی خوذ ایجاد کنید و توانایی مدیریت و رنج را به طور کارآمد در خود رشد دهید، این کتاب همان چیزی است که به دنبالش هستید. امید بسیاری دارم که افراد مختلفی این کتاب را یافته و به شکلی منعطف ایده های آن را به کار میگیرند."
عنوان فصل دهم این کتاب "عینک تیره نارضایتی" است.
در این فصل توضیح میدهد که وقتی با شکاف واقعیت (درد و رنجی بزرگ) روبرو میشویم، ذهنمان دائم به ما یادآوری میکند "تو به اندازه کافی خوب نیستی" .مغزمان به طور دائم نق میزند و قضاوت میکند. این ممکن است همه ی جنبه های زندگی ما را دربرگیرد؛ کار،تحصیل،ازدواج.
"تو به اندازه کافی خوب نیستی" یکی از داستانهای مورد علاقه ی ذهن است.
نویسنده توضیح میدهد به این داستانها توجه کنید و برای آنها اسمی انتخاب کنید. به جای متوقف کردن و پس زدن آنها، به آنها توجه کنید.
[ّبرای مثال درد و رنج ناشی از فقدان که من آن را احساس غم و اندوه مینامم، ذهن من احساس گناه و کم مسئولیتی و نامهربانی را تکرار میکند.
باردیگر که این احساس به سراغم آمد، آن را میشناسم و میدانم این همان داستان ذهن من درمورد فقدان است.]
درصفحات بعد، در مورد میل به توجه به مشکلات صحبت میکند، اینکه چرا این میل در انسان وجود دارد، ازنظر تکاملی بررسی میشود. میگوید انسانهایی به بقا و فرزندآوری خود ادامه میدهند که مشکلات و مسائل آینده ی خود را پیش بینی کنند و برای آن راه حل پیدا کنند.
با یک مثال موضوع را بهتر توضیح میدهد؛ "[...]اگر یک مرد یا یک زن غارنشین، سرخوش در محیط اطراف خود پرسه بزند،با خود این طور فکر کند که همه چیز عالی و خوب است متوجه مشکلی نشود و هیچ مشکلی را پیش بینی نکند، آنگاه به اندازه ی کافی زنده نخواهد ماند که صاحب فرزندانی شود. او را حیوانات خطرناک،آب و هوای نامناسب یا حمله ی قبایل دیگر از پای در خواهد آورد."
"بنابراین درنتیجه ی سالها تکامل، ذهن انسان، ماشین حل مسئله فوق العاده [ای] است و به هرکجا نگاهی می اندازد،متوجه مشکلاتی در آن میشود: مسائلی که به اندازه کافی خوب نیستد.(بنابراین اگر کسی به شما گفت که تفکر منفی نشانه ای از ذهن ضعیف و معیوب است، به وضوح او نمیدانسته که دارد درمورد چه چیزی صحبت میکند. این نوع تفکر یک روند روانی کاملا طبیعی انسانی طبیعی و سالم است.)
در پایان این فصل توضیح میدهد با برداشتن عینک تیره ی نارضایتی مشکلات کوچکتر به نظر میرسند و یا زندگی کردن با مشکلات به موضوعات ساده تری تبدیل شده است. (فکر میکنم به همین سادگی نیست.)
پی نوشت:مدتهاست کتاب غیردرسی خلاصه نکرده ام