این پست صدرا علی آبادی را که خواندم، من هم ترغیب شدم چنین پستی بنویسم. خیلی پراکنده نوشته ام. فقط می خواستم بنویسم تا بعدها به آن برگردم.
اتفاقات سال نود و شش که می توانم اینجا درموردشان بنویسم؛
فکر می کنم از مهم ترین دستاوردهای این سال برای من وبلاگ نوشتن و نوشتن برای خودم بود.
بعد از مدتها تلاش برای شبیه به دیگران شدن، متوجه شدم شاید نقشه ی راه خیلیها یکسان باشد اما هر کس روش خودش را در زندگی، کار، نوشتن و ارتباطهایش دارد و تلاش برای مثل دیگران شدن بدون اینکه خودمان را بشناسیم، اتلاف وقت و دلزدگی و سرخوردگی به همراه دارد. فکر می کنم می شود به این جمله ی محمدرضا شعبانعلی عزیز ارتباطش داد: " وجه مشترک تمام کسانی که مسیر تاریخ را تغییر داده اند، «سنت شکنی» بوده است و از طنز روزگار، پیروان آنان در همیشه ی تاریخ، به جای آنکه به راه و رسم «سنت شکن بودن آنان» زندگی کنند، «سنت آنان» را معیار زندگی قرار داده اند"
جلسه های مشاوره ی روان درمانی ای که البته نیمه رها کردم و به کتاب پناه بردم، بیست و یک کتابی که خواندم و خوشحالم که توانسته ام این قدم بزرگ را برای خودم بردارم. (برای من واقعا قدم بزرگی بود.)
یادگیری زبان انگلیسی که اگرچه حلزون وار پیش می روم اما امیدوارم به بهانه ی سال جدید، بیشتر وقت بگذارم و بیشتر همت کنم. (فکر می کنم از این نظر حرص هیوا را درآورده باشم)
دیدن و خواندن نوشته های دوستان ارزشمندی که به واسطه ی متمم و محمدرضا شعبانعلی با آنها آشنا شدم و در این پست در موردشان نوشته ام.
شروع یک کار مستقل که اگرچه پنج ماه بیشتر دوام نیاورد اما نکته های زیادی یاد گرفتم. اینکه شوق شروع یک کار به تنهایی کافی نیست، دانش و صبر هم نیاز دارد که من این دو را کمتر داشتم. اما فکر می کنم شکست ارزشمندی بود برایم.