پیش نوشت یک: این نوشته نتیجه گیری مشخصی ندارد و صرفا شامل تجربه ها و سلیقه ی شخصیست و نمیدانم اصلا حرفهایم درست هستند یا نه.
پیش نوشت دو: کتاب خوان حرفه ای نیستم اما از خواندن کتاب عمیقا لذت میبرم. در جایی خوانده ام و قبلتر گفته ام کتاب خواندن شبیه رفتن به سرزمینی دیگر است. فکر میکنم چیزی شبیه طی طریق کردن. با کتاب به گذشته های دور میرویم، به آینده. نزد بزرگان و فیلسوفان و دانشمندان می نشینیم و به حرفهایشان گوش میدهیم، بدون اینکه کمترین جابجایی فیزیکی برای پیوستن به آنها داشته باشیم.
پیش نوشت سه: برای ما تقریبا همیشه از فواید کتاب خواندن گفته اند. از وسعت دید و درک بهتر خود و دنیا و بهبود و تغییر زندگی. و انصافا دلایل مفید و اثربخشی بوده اند برایم اما سوالی که کمتر در موردش صحبت شده این است که از کدام کتاب برای موضوعی که دوست داریم، شروع کنیم؟ بگویند چگونه بخوانیم؟ چه کتاب یا کتابهایی را فعلا در این وضعیت و در این سن نخوانیم؟ چه کتابهایی را هرگز نخوانیم؟ چه کتابهایی را اولویت زندگیمان قرار دهیم؟ (نمیدانم شاید هم گفته شده و من کمتر اهمیت داده ام.)
اما شاید در پاسخ گفته شود خود فرد بهتر میداند به چه علاقه دارد و چه چیزی بخواند اما فکر میکنم کتاب خواندن- حداقل برای کسی که موضوع مشخصی را برای مطالعه دوست دارد اما نمیداند چگونه و از کجا شروع کند- شبیه دارو خوردن است. دستور العمل دارد، چگونگی مصرف، زمان و تدوام مصرف دارد، انسانی که میداند باید آن را تجویز کند. دز کم شاید بی تاثیر باشد و دز زیاد مضر و کشنده.
چند سال پیش کتابی را به توصیه ی یکی از همکلاسیهایم خواندم. کتاب برایم جذاب بود و از خواندنش لذت بردم و آن را به دیگران هم توصیه کردم. بعدها وقتی نویسنده و مصاحبه هایش را دنبال کردم، بیشتر آن طعمِ خوشِ خواندن کتاب برایم از بین رفت. حرفهایش، مصاحبه هایش، اینکه کاندیدای ریاست جمهوری شده بود، نظرم را در مورد ایشان تغییر داد. نمیخواهم بگویم نامزد ریاست جمهوری شدن خوب است یا بد. (حواسم هست اینجا کلمه ی "خوب" را به کار برده ام.) اما این کار ایشان نظرم را درموردش تغییر داد و البته که میدانم این یک نظر شخصیست و برداشت من است و میتواند اشتباه باشد.
(بعدها از خواندن کتابها این را فهمیدم که کتابها و کتاب خوانها در لایه های مختلفی قرار دارند و برای فردی که در لایه ی بالاتری قرار دارد، بعضی کتابها نمیتوانند برایش در همان سطح مفید باشند.)
میخواهم بگویم برای خواندن یک کتاب، شاید بهتر باشد قبل از آن، اول با روند زندگی، رفتار و تصمیمهایی که نویسنده در زندگیش گرفته آشنا شویم، درموردش کمی تحقیق کنیم بعد به سراغ خواندن کتابهایش برویم. شاید بگویید این چیزی طبیعی است. اما برای من اینگونه نبوده، من اول اثر را میخواندم بعد به زندگی صاحب اثر توجه میکردم.
فکر میکنم این نوع خواندن، دید بهتر و واقع بینانه ای به ما میدهد. اما وقتی این روش را انتخاب کردیم شاید دیگر از حرفهای نویسنده کمتر تعجب کنیم و کمتر شگفت زده شویم. شاید شبیه مسابقه ای است که قبل از تمام شدنش، نتیجه اش را میدانیم یا حداقل میتوانیم نتیجه را درست حدس بزنیم. چون میدانیم این حرفها و این رفتار بازخوردی از زندگی نویسنده است و آن را به گذشته ی او نسبت دهیم.
مورد دیگر اینست که میدانیم این مسئله و یا این موضوع، موضوعی که در روح کتاب جاریست، حل شده است و با خواندن بیوگرافی نویسنده آن لذتی که فکر میکنیم ناشی از کشف یک چیز جدید است را برای خود کم میکنیم. نمیدانم چقدر درست میگویم.
خواندن سطرهای کتاب ِنویسنده ای که از زندگی و منش او اطلاعی ندارم، برایم شبیه چراغیست که فقط تا فاصله ی دو متری را روشن میکند اما وقتی از روند زندگی نویسنده اطلاع داشته باشم، این نور گسترده میشود و به همه ی کتاب میتابد و آن وقت است که احتمالا میدانم این دیدگاه و نظر نویسنده نشات گرفته از چیست و به کدام دوره ی زندگیش مربوط میشود.
این نوشته با خواندن کتاب نظریه های شخصیت شولتز به ذهنم رسید. کتابی که نظریه های شخصیت شناسی را از دیدگاه روانشناسان مختلف بررسی میکند.
فصل اول در مورد فروید و روان کاویست. همیشه نظرش در مورد زندگی، زنان و رابطه ی ج.ن.س.ی برایم تعجب آور بود. اینکه چرا تا این حد نسبت به این موضوع ها بدبین است و چرا اینگونه فکر میکند. اکنون با خواندن این فصل میدانم نظراتش تاثیر گرفته از روند زندگیش بوده است و فکر میکنم این بدبینی اش را میتوانم بفهمم و اینبار بهتر میتوانم آثار فروید بزرگ را بخوانم.
پی نوشت یک: در مورد چگونه خواندن هنوز سوالهای زیادی دارم.
پی نوشت دو: کتاب نظریه های شخصیت شولتز را هم به پیشنهاد یکی ازدوستانم خواندم.
پی نوشت سه: اولین بار است انقدر پرحرفی کرده ام.