این را در جواب پست شهرزاد درمورد تخیل کردن نوشتم .اینجا بازنویسی میکنم تا یادم بماند امروز نظرم چه بوده و فرداها نظر خودم را با امروزم مقایسه کنم.
سلام شهرزادِ جان
با وبلاگت از طریق سایت امین آرامش آشنا شدم. خوشحالم از این آشنایی سایبری
یکی از بزرکترین لذتهای زندگی من وقتیه که در مورد یه موضوع خوشایند تخیل میکنم.
راجع به عجیب ترین اتفاق زندگیم فکر کردم.
لاتاری برنده شدن برام خیلی هیجان انگیزه.
زندگی کردن در یه شهر دور افتاده و معلمی کردن یکی از آرزوهای لذت بخش منه. احساس میکنم آرومم میکنه.(البته لپتاپم رو با خودم میبرم.)
مسافرت با یه کوله پشتی (بک پکینگ) و هیچهایک کردن به نظرم خیلی میتونه هیجان داشته باشه. به نظرم یه همراه هم نیازه. (بک پکینگ و هیچهایک رو تازه یاد گرفتم.)
زندگی کردن پشت یه ون، فکرش رو که میکنم میبینم خیلی خوشایند من نیست ولی برای یه هفته میتونم امتحانش کنم:)
من از موجودات فرازمینی میترسم، به شرط سالم موندنم احتمالا میتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم.
درمورد اکسیر جاودانگی، فکرمیکنم روند تولد و مرگ رو بیشتر میپسندم.
در آخر از تو و بیل کندی تشکر میکنم؛)