نسبت به دوستی احساس حسادت میکردم، در فایل صوتی عزت نفس، محمدرضا شعبانعلی میگوید: باید یک سری نواقص را بپذیریم و اتفاقا پذیرفتنش به ما کمک میکند. مانند مثالی که محمدرضا شعبانعلی در این فایل میگوید من پذیرفته ام که حسود هستم، در غیر این صورت عزت نفسم خراب میشد.

بنابراین تصمیم گرفتم برای مخاطب نازنینش بفرستم. 

با کمی تغییر اینجا مینویسمش:


(اینها رو قبلا توی دفترم نوشتم، تصمیم گرفته بودم یه روزی بهت بگم)

سلام
اسمت رو زیاد از متمم و محمدرضا شعبانعلی شنیدم. از تو بدم می‌آد. برای اولین بار که به سایتت سر زدم، از اینکه قالب سایتت پرستیژ نداره، خوشحال شدم. گفتم این همه [اسمش رو میگن]! اینه؟!
پستهات رو هم در متمم خوندم. الان یادم نیست بهت امتیاز آموزنده دادم یا نه. 

 در دیدگاههای پر طرفدار هفته، کامنتت در مورد حافظه [...] نظرم رو جلب کرد. گفتم یعنی اون در مورد حافظه [...] هم بلده؟! دیدم گزارش تخلف نوشتی. خوشحال شدم که تو این موردِ تخصصی، چیزی نمیدونی و حرفی نزدی.

 بعضی از آهنگهای سایتت رو هم گوش کردم (؛ با بعضیهاشون نتونستم ارتباط برقرار کنم. پیش خودم گفتم [...] چه چیزایی گوش میده، ادای روشنفکری درمیاره!

فکر میکنم یه کم لوس باشی

اما اون طرف داستان رو هم بگم؛ از آرامشت، از دانشت خیلی خوشم می‌آد. از اینکه درمورد خیلی از چیزها اطلاع داری. از اینکه دنیا رو قشنگ میبینی. شاید به خاطر این ازت بدم می‌آد که من این چیزا رو ندارم یا کمتر دارم. من این همه نوشته ندارم. من اینهمه مثل تو دنیا رو مهربانانه نمیبینم.

 داشتم عکسهای گردهمایی متمم رو میدیدم، فکر کردم تو هم بین این دوستان باشی. اما [بعدا متوجه شدم و] خوشحال شدم که تو جزءشون نبودی.

برای اولین بار وقتی تو سایت متمم امتیازهات رو دیدم، واقعا از خودم نا امید شدم و کمی‌ تا قسمتی، بهت بد و بیراه گفتم. الان یاد جمله ی محمدرضا افتادم که میگفت خودتون رو با کسایی که در میانه ی راه یا پایان راه هستند، مقایسه نکنید، اینطوری به احتمال زیاد انگیزه تون رو از دست میدید. فکر میکنم برای من اینطوری باشه.

من رو ببخش انقدر صریح و بی پرده حرف زدم، باید به دست مخاطبش میرسید.[...]