یکی از پیامهای متمم که خوانده ام، جمله ای از چارلز شولتز بود: "سنگین ترین باری که بر دوشمان حس میکنیم، استعداد و توانمندی هاییست که مورد استفاده قرار نداده ایم."
یاد حرفهای چارلز بوکوفسکی در کتاب عامه پسند افتادم؛ "من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم میتوانستم پیانیست بزرگی شوم یا یک چیز دیگر. اما دستهایم چکار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دستهایم را حرام کرده ام، همینطور ذهنم را."
نه تنها حس خوشایندی نیست بلکه سنگینی این بار چقدر میتواند آزارمان دهد. اینکه فکر میکنیم صاحب توانمندی هایی هستیم اما این استعدادها بی استفاده رها شده اند.
میتوانستیم با دستهایمان و چشمهایمان بهترین تیرانداز باشیم، بهترین نقاش، بهترین نویسنده. با پاهایمان بهترین دونده، بهترین بازیکن. با حنجره و صدایمان بهترین آوازه خوان.
اما ما با این داراییها کارهای معمولی انجام دادیم، کارهای خیلی معمولی و ناگریزیم از این کارها. مهم است که میتوانیم کارهای غیر معمول هم انجام دهیم، کارهایی که سنگینی این بار طاقت فرسا را کم کند. ذهنی باید که کارهای غیر معمول انجام دهد، تصمیمهایی جسورانه تا برایمان یادآوری شود که هنوز حرام نشده ایم، هنوز دیر نشده.
پی نوشت: در اینکه من استعدادی دارم، شک دارم. الان که به خودم و ذهنم نگاه میکنم میبینم هنوز دستاوردی نداشته ام.