امروز بعد ازچند روز، دوست مشاورم را دیدم. باهم حرفهای گذشته را ادامه دادیم.
از خیلی موضوع ها حرف زدیم. از اهمیت زمان و کم خوابیدن برای از دست ندادن زمان. از اینکه همسرش در شبانه روز بیشتر از سه ساعت نمیخوابد و نمیخواهد زمان را از دست بدهد. از اینکه سه دقیقه خواب نیمروزِ همسرش، چقدر کیفیت دارد و چقدر سرحال میشود.
من همیشه به آدمهای این چنینی، آدمهایی که میدانند وقتشان را صرف چه کاری کنند، غبطه میخورم. من در طول شبانه روز زیاد میخوابم.
از ترس تکرار شدن، از ریتم تکراری زندگی برای دوستم حرف زدم. از کم داشتن هیجان. دوستم حرف جالبی زد، گفت هیجان را خود آدم به زندگی می آورد. هیجان را در زندگیت شروع کن. یک شادی، یک عمل، پیوستن به سازمانهای NGO و خیریه ها. درست است، کارهای نیک داوطلبانه راضیم میکنند، شاد میشوم، احساس میکنم کار مؤثری انجام میدهم.
از پذیرش خود و دوست داشتن خود حرف زد. از اینکه تا خودمان را نپذیریم، نمیشود کسی را به سمت خود جذب کنیم. باید از خودمان راضی باشیم.
از ویلیام گلاسر گفت و تئوری انتخابش، از اینکه ما مسئول انتخابهایمان هستیم حتی در شرایط سخت. ما صرفا نمیتوانیم محصول شرایط باشیم. ما انتخاب کردیم خوشحال باشیم یا ناراحت.
حرف جالبی زد، از انتخاب یک سری برنامه ی جدید که با روحیه ام سازگار نباشند. مثلا کاری را که دوست ندارم انجام بدهم، برخلاف خواسته ام. شاید کلیشه ای شود ولی منظورش این بود قدر لحظه هایت را بدان. از لحظه های باهم بودن با عزیزانت استفاده کن.
از فروید حرف زد. از خواب و لغزشهای زبانی که تفسیر سیستم ناخودآگاه ماست. خواب که دریچه ای به ناخودآگاه است و ناخودآگاه ما یک اتاق تاریک ِدربسته در ذهن ما.
از یونگ که در مورد خواب میگوید آنها آرزوهای برآوره نشده ی ما هستند. یا راهنمایی هایی که ما را به سمت مسیرمان پیش میبرد. اما فروید میگوید خوابها حاصل عقده ها و خشمهای فروخورده هستند.
از حرفهای دوستم مشخص بود به فروید و نظریه هایش بسیار علاقه مند است. با دقت و حوصله واشتیاق در موردشان توضیح میداد. لحن گیرا و لبخند روی لبش از تلخی حرفهای فروید کم میکرد.
فقط نقل قولهایی از فروید را خوانده ام. تلخ حرف میزند. خیلی تلخ اما واقعیند و انسان عموما دوست ندارد با واقعیت روبرو شود.
از بدبینی فروید گفت و گفت درست میگوید. از اینکه چقدر جنگ و شرارت در دنیا هست؟ همان قدر فروید درست میگوید و چقدر خوبی و نیکی هست؟ همانقدر دیگران درست میگویند. چقدر جالب بود برایم این حرفش.
از آزمایش زیمباردو گفت. از اینکه شرارت در ذات آدمهاست. از اینکه تمایل به خشونت در هر انسانی میتواند وجود داشته باشد.
از پایین بودن سطح مهارت آدمها حرف زد. از اینکه مردم برای کتاب، برای به دست آوردن مهارت، پول خرج نمیکنند اما برای سنگ دیوار خانه هایشان میلیونها تومان پول میدهند!
در مورد این چند روزی که بین دیدارمان وقفه افتاد حرف زدم. حرف جالبی زد. گفت دوست داشتم خودم و ذهنم حضور داشته باشم. گفت اسم این را تجربه ی حضور گذاشته ام.
احساس بهتری داشتم و دارم باهم حرف زدیم.