پنج شنبه عصرها از آن روزهایی است که از اول هفته منتظرش هستم. تنها عصر غیر تعطیلی ای است که متعلق به خودم است و می توانم برایش برنامه ریزی کنم و خودم را دعوت کنم به پیاده روی و چای و کتاب.
قرارگاهم همان کتابفروشی همیشگی است. همان "معراج" کتابخوانهای شهرم.
از خواندن کتابهای روان درمانی خسته شده بودم. خسته از این همه تداعی های اندوهگین که در ذهنم نقش می بست و آزارم می داد. وگرنه که کتابهای یالوم را بسیار دوست دارم و از آنها به سهم خودم آموخته ام (امیدوارم اینطور باشد.)
اما احساس می کردم به یک استراحت ذهنی ارزشمند و حال خوب کُن نیاز دارم و چه کتابی بهتر از سفرنامه برایم که مدتهاست به سفر فکر می کنم اما چه کنم که بسته پایم.
سفرنامه های منصور ضابطیان را سارا حق بین عزیز معرفی کرده بود و مشتاقانه منتظر پنج شنبه بودم تا با این مرد جهان گشته، هم سفر شوم.
منصور ضابطیان را از رادیو هفت می شناختم و نماد آرامش بود برایم با آن صدای آرام و دلنشینش.
"برگ اضافی" را خریدم. کتابی دوست داشتنی با عکسهایی زیبا که گزارش هایی است پراکنده و کوتاه از مشاهده ها و خاطراتش از شهرهایی که سفر کرده.
پراکنده و کوتاه بودنش را در کتابفروشی متوجه نشدم.
مانند کسی که در انتظار شنیدن کامل جزییات و خاطرات سفر باشد، شروع به خواندن کتاب کردم. اما یادداشت اول که درمورد استانبول و انتخاب اول بود، فقط سی و سه خط بود. همین. آن لحظه هاج و واج دنبال ادامه ی گزارش در صفحه بعد می گشتم اما گرانادا کیلومترها از استانبول فاصله داشت و باید می پذیرفتم گزارش استانبول تمام شده و فقط همان چند خط بود.
حسم شبیه کسی بود که به مجلسی دعوت شده باشد اما دیر رسیده است و همه ی حرفهای مهم گفته شده و بی نصیب مانده. آن لحظه حسابی توی ذوقم خورد.
نوشته ی پشت جلد کتاب را خواندم، متوجه شدم سخت در اشتباه بوده ام؛
" اگر تصور می کنید با خواندن این کتاب می توانید اطلاعات کافی و وافی درباره ی این کشورها به دست بیاورید، سخت در اشتباه هستید. این کتاب فقط خاطره نگاری هایی ست از یک آدم دیوانه ی سفر که هیچ چیز را به اندازه ی تجربه های منحصر به فرد در گوشه و کنار جهان دوست ندارد."
کتاب را خواندم و از خواندنش حسابی حظ بردم. یادداشتهایی که در پایان هرکدام، چندثانیه در همان گوشه ی دنیا می مانی و به دنیا و آدمها و رفتارهایی فکر می کنی که هرگز ندیده ای.
یکی از مهمترین نکته هایی هم که یاد گرفتم این بود که می شود تنها سفر کرد و لذت برد، چیزی که من هنوز آن را یاد نگرفته ام.
یک مورد دیگر هم که یاد گرفته ام این بود که یادداشت پشت جلد کتاب را با دقت و تمرکز بخوانم و بفهمم.
الان منتظر پنج شنبه این هفته هستم تا این بار با خاطرات و گزارشهای طولانی منصور ضابطیان و کتابهای "مارک و پلو" و "مارک دوپلو" هم سفر شوم.