[...] "صدای آرام نیچه او را غافلگیر کرده بود: لحن هر دو کتابش، برعکس، محکم، جسورانه، آمرانه و خشن بود. هر چه میگذشت برویر بیشتر متوجه تفاوت میان نیچه ی ساخته از گوشت و خون و نیچه ی نمایان در قلم و کاغذ میشد."
چند روز است به توصیه دوست عزیزی خواندن کتاب "وقتی نیچه گریست" اروین د. یالوم با ترجمه ی سپیده حبیب را شروع کرده ام. (احساس میکنم دیر شروع به خواندن این کتاب کرده ام، هرچند الان هم نمیتوانم کامل درکش کنم. البته فکر میکنم خواندن این کتاب زمان و بلوغ فکری مناسبی میخواهد به خاطر اینکه باورهای ما را دچار تردید میکند. فکر میکنم زود خواندن این کتاب، بنیان اعتقادات انسان را به هم میریزد و شاید برای کسی که هنوز زمان مناسب خواندن این کتاب برایش فرا نرسیده، مفید نباشد.)
وقتی نیچه گریست کتابی است عجیب که یاد گرفتنیهای فراوان دارد و جواب های زیادی برای سوالهای احتمالی ما. پاراگراف بالا از این کتاب، پاسخ یکی از سوالهاییست که از مدتها پیش، حدود سه یا چهار سال، با من همراه بوده و وقتی خواندمش شگفت زده شدم و تایید جواب احتمالیم. اینکه چنین آدمهایی وجود دارند و خطای فکر من نبوده.
آدمهایی را دیده ام که خود فیزیکشان و کلامشان با آن آدمی که در کتاب و نوشته هایشان هست، بسیار متفاوت است. انگار که در ارتباط های گفتاری و غیر رسمیشان یک آدم دیگر هستند و در کتابها و نوشته هایشان یک انسان دیگر.
یکی از این آدمهایی که دیده ام نویسنده و فیلم نامه نویس بود. نوشته هایش طعم گس حقیقت داشت. اولین بار که ایشان را دیدم هیچ شبیه تصور ذهنی من و نوشته هایش نبود. او را شبیه نوشته هایش میدانستم، جدی، صریح و کمی منزوی. تعجب کرده بودم که آیا واقعا هردوی اینها یکی هستند. آیا این آدم بذله گو همان آدمیست که از حقیقت و زندگی میگوید؟ (الان که فکر میکنم میبینم لزومی هم ندارد شبیه هم باشند، نمیدانم.)
اما به هرحال آن ورژن آدم نمایان در قلم و کاغذ را بیشتر دوست دارم. احساس میکنم به خود واقعیشان نزدیک تر هستند. دیگر لازم نیست لبخندهای مصنوعی بزنند، در محظورات گیر کنند و حرفهایی بگویند که خودشان قبول ندارند و یا حرفهای ناگفته ای در ذهنشان بماند که نمیشود نقلش کرد برای اینکه در مخاطب حس بهتری ایجاد شود. صریح هستند حتی اگر حرفهایشان تلخ باشند اما خب آزارت نمیدهند، اتفاقا مخاطب را به فکرکردن وا میدارد.
این را حس میکنم که نوشته هایشان مثل آن لبخند، اجباری و برای ایجاد یک حس خوشایند نیست. آن نوشته شاید تقریبا تمام خود اوست و دیگر لازم نیست مانند حضور فیزیکی در یک جمع، خودش را بین آدمهای آنجا تقسیم کند و انرژی زیادی برای ارتباط با آدمها صرف کند.