احتمالا دیده اید یا شنیده اید یا شاید تجربه کرده اید وقتی دو نفر حرف مشترکی برای گفتن ندارند، یا حرف دارند اما به هر دلیلی آن حرفها بیان نمی شود، برای آنکه آن سکوت را بشکنند، از وضعیت هوا می گویند که چه قدر هوا گرم شده یا چقدر هوا خوب است یا سرمای سختی پیش روست. (فصل اول سریال Game of Thrones را دیده ام، آنجا صحبت درمورد وضعیت هوا واقعا جدی است و دیگر نمی شود آن را به عنوان یک موضوع فرعی و برهم زننده ی سکوت در نظر گرفت.)
من هم برای اینکه در این وبلاگ و امروز چیزی نوشته باشم، فکر کردم شاید بهتر است درمورد هوای امروز شهرم بگویم.
هوا ابری بود و باد نسبتا تندی می وزید و نقاشان فرصت خوبی داشتند تا موهای یار را در باد به تصویر بکشند!
(هم اتاقی ای داشتم که همسرش خدمت سربازیش را در شهر ما گذرانده بود، از قول همسرش که از این وضعیت، تعجب کرده بوده، تعریف می کرد که ساعتها به شاخه های درختان نگاه می کرده اما امان از اینکه بادی بوزد و برگهای درختان تکان بخورند.)
پیاده روی در این هوا آدم را سرحال می کند. مخصوصا اینکه شال بر سر داشته باشی و باد با آن بازی کند. البته به جای شال بهتر می بود موهای آدم باشد، ولی خب مقدور نیست. (شوخی)
دلم نمی آمد این هوای دوست داشتنی را از دست بدهم و سوار تاکسی شوم، مسیری را پیاده رفتم اما کارهای دیگری داشتم که باید انجام می دادم و تاکسی گرفتم.
موقع برگشت به منزل یاد این جمله افتادم؛ چه قدر هوا خوب است، آنقدر خوب که نمی دانم چایم را بنوشم یا خودم را به دار آویزم. (نمیدانم از کیست، سرچ کردم اما چیزی پیدا نکردم ) مورد دوم را هرگز توصیه نمی کنم. مورد اول اما بسیار دلچسب و آرام بخش است، مخصوصا اگر چای هِل و گل محمدی باشد و حیاطی که باغچه اش پر از گل و گیاه و درخت باشد.