پیش نوشت: مخاطب این نوشته به خصوص خودم هستم. در بعضی جمله ها از جمع استفاده کرده ام، فقط به خاطر اینکه فکر میکردم خواندن متن روان میشود.
سرِ کار بودم و میخواستم با چای چیزی بخورم. کشوی مخصوص خوراکیها را باز کردم. چشمم به این افتاد:
با خودم گفتم اِ! از اینا! (قبلا از این خورده بودم و طعم شور و شیرین و ترشش را دوست داشتم.)
بعد که روی میز گذاشتم،چشمم به اسم کیک خورد: اشترودل!
اگر تا قبل از آن لحظه، کسی از من میپرسید اشترودل خورده ای؟ میگفتم چی؟! نه، چی هست؟
اما اگر تصویر یا خود کیک را به من نشان میدادند میگفتم آهان، این را میگویی؟ خورده ام از اینها.
دارم فکر میکنم گاهی بدون توجه به ظاهر، فقط دنبال محتوای درونیم! دقت نمیکنیم، توجه نمیکنیم. به نام یک محصول یا خدمت بی اعتناییم یا سریع یادمان میرود. بی تفاوت از کنار آن همه زحمت رد میشویم. با خود میگوییم مهم محصول نهاییست که ما از آن استفاده کنیم و راضی باشیم. باقی ماجرا جزء فرعیات است.
یا مصداق دیگرش؛ قبلترها زمانیکه تلویزیون میدیدم ، وقتی خواننده قبل از خواندنش از عوامل تولید و تنظیم نام میبرد و از آنها تشکر میکرد، با خودم میگفتم زود باش بخوان، کاری به اینها نداریم. (مستقل از اینکه آن کار، ارزش شنیدن داشت یا نه) اما بعدها که با فهم محدود خودم کمی با شعر و موسیقی آشنا شدم، متوجه شدم چه تلاش و زمانی ممکن است برای شعر و موسیقی هزینه شده باشد و من اینها را نادیده میگرفتم و برای من مهم، نتیجه بود و اهمیت نداشت دیگران چقدر برای همان محصول زحمت کشیده اند.
منبع عکس صخره: pinterest