حدود دو ماه پیش، من و خواهرم، پله های درمانگاه بیمارستان را که رو به محوطه ی بیمارستان بود، همزمان داشتیم پایین می آمدیم. زن و مردی جوان و یک کودک روبروی پله ها و در پیاده رو، روی زیراندازی دراز کشیده بودند. پیش خودم گفتم چقدر مردم بیچاره اند. بیمارِ بستری شده دارند و جا هم برای خوابیدن ندارند. خواهرم اما با صدای بلند فکرش را گفت. گفت "اینا رو ببین خوش بحالشون توی هوای آزاد میخوان بخوابن." فکر کردم چقدر نگاه آدمها، میتواند به یک موضوع فرق داشته باشد. خواهرم خوش بینانه فکر کرده بود و مثل من نگاه بدبینانه ای نداشت.
فکر میکنم پشت این فکر و برداشتها، تجربه ها و ذهنیتهای فراوان و احساسهای متفاوتی نهفته است. یک اتفاق که برای ده نفر ممکن است ده تعبیر متفاوت داشته باشد. برای همین است وقتی درمورد موضوعی با دیگران صحبت می کنیم و او جواب متفاوت و شاید بی ارتباطی از نظر ما میدهد، دلسرد میشویم. او طبق معیارها و روند زندگی خود جواب داده، جوابش میتواند درست باشد اما با متر و معیار ما هم خوانی ندارد و آن وقت است که فکر میکنیم او حرف ما را نفهمیده و ما را درک نکرده است. و یا اینکه از پاسخش شگفت زده میشویم، پاسخی به جا و مفید که برایمان به موقع بوده. او احتمالا سهم بیشتری از درک دنیا نصیبش شده است.