برای خرید کتاب به کتابفروشی ای که کتابهای دست دوم میفروشد رفتم. بعضی وقتها از خرید از این کتابفروشیها احساس بهتری دارم و با خودم میگویم وقتی میشود کتابی را با قیمت پایین تری خرید چرا باید پول بیشتری دهم؟ با پول باقیمانده هم میشود کتاب دیگری خرید. 

گاهی فکر میکنم این نوع کتابهای دست دوم، زنده تر و پرشورترند و راحت تر میشود با آنها ارتباط برقرار کرد. یک جورهایی انگار خودمانی ترند.

کتاب موردنظرم موجود نبود. به قفسه ی کتابها نگاه کردم. در عطف کتاب، کلمات مثنوی و علی موسوی گرمارودی را دیدم. پیش خودم فکر کردم شعرهای مثنوی مولویند به انتخاب علی موسوی گرمارودی. خوشحال از پیدا کردن این کتاب، آن را خریدم. در راه برگشت به خانه وقتی با دقت به کتاب نگاه کردم متوجه شدم نام کتاب «تا محراب آن دو ابرو... مثنوی/ ترکیب/ رباعی» است و ربطی به مثنوی مولوی ندارد! (بماند که بعضی از اشعار را خوانده بودم و هنوز متوجه نشده بودم، تا اینکه به مثنوی "بهار خون" این کتاب رسیدم و شک کردم که آیا واقعا این شعر از مولاناست! بعد از این، به مشخصات کتاب دقیق شدم.)

بعضی از اشعار آن را خواندم. یکی از مثنوی های کتاب "جهان چو دستخط کردگار است" نام دارد.

         بیتِ            "بیا تا شعر باران را بخوانیم           چو باران اشک شادی برفشانیم"        را دوست دارم.

باران شبیه انسانیست که از شدت شادی اشک میریزد.

انگار باران با آمدنش این شادی را به اشتراک میگذارد که آدمها با دیدن و لمس باران، این همه بر سر ذوق می آیند.

 

یادم باشد گزیده ی مثنوی معنوی را بخرم لبخند