پیش نوشت یک: این کارهای کوچک عملی را از بلاگ شخصی فواد انصاری یاد گرفته ام.
پیش نوشت دو: از اول ماه برنامه ی حسابداری خانه ما را روی موبایلم نصب کرده ام و نسبت به خرجهایم دقت بیشتری دارم و تا حد امکان خرجهایم را کمتر کرده ام.
دیروز منتظر اتوبوس بودم. هوا مثل روزهای قبل، مثل روزهای قبلتر، به شدت گرم بود. خانم جوانی کنارم ایستاده بود، رنگ پریده به نظر میرسید. چادرش که را مرتب کرد، متوجه شدم باردار است. خواهر من هم باردار است و احساس میکردم او هم چقدر اذیت است. گفت امتحان داشته و مجبور شده بیرون بیاید. نمیتوانست سرپا بایستد. کمی آنطرف تر در سایه نشست.
اولش مردد بودم که برایش خوراکی شیرینی، نوشیدنی ای، چیزی بگیرم. اما از مغازه ی همان اطراف، برایش بیسکوییت و آبمیوه گرفتم. خیلی تشکر کرد و اصرار داشت پولشان را حساب کند. قبول نکردم. به او گفتم توام مثل خواهرم هستی. حس خوبی بود. اتوبوس هنوز نرسیده بود. بقیه راه را پیاده رفتم، آن زن هنوز آنجا بود.
الان که این مطلب را مینویسم با خودم میگویم کاش برایش تاکسی میگرفتم.