بعد از یک وقفه ی طولانی، اردیبهشت ماه، مجله داستان همشهری را میخرم. آخرین بار قیمت آن پنج هزارتومان بود و الان دو هزار تومان بیشتر شده. 

دلم غنج میرود،شبیه پیداکردن یک دوست گمشده است. همیشه دوستش داشتم. آرشیو سالهای 91 و 92 این مجله را دارم. 

صفحه اول این کتاب داستان زیبا و تامل برانگیزی دارد. بالای صفحه سمت چپ آدرس سایت beeptunes نوشته شده. داستان را اینجا مینویسم:

«نشسته بودم توی اتاقم...بی مقدمه در باز شد،یک لشکر آدمهایی که نمیتوانستم چهره شان را ببینم وارد اتاقم شدند. یکی از آنها گیتاری را که یادگار پدر خدابیامزرم بود، برداشت و رفت! دیگری میکروفونم را توی جیبش گذاشت. اولین ترکم را با همین میکروفون ضبط کرده بودم. یک عده شان از من امضا میخواستند ، حتی با من سلفی هم انداختند، من و غارتگرهای زندگیم! در چشم به هم زدنی اتاقم خالی از وسیله هایم شد. آمپلی فایرم، دفترهای نُتم،آرشیو آلبومهای مورد علاقه ام. حتی به مترونومم هم رحم نکردند.

با صدای زنگ گوشیم از عالم خیال جدا شدم. ناشر آلبوم بود.به پوستر آخرین آلبومم روی دیوار خیره شدم.همان که یک روز مانده به انتشار به وسیله سایتهای غیرقانونی در اینترنت پخش شد...»