پیش نوشت: این نوشته یک دیدگاه شخصی است. باوری است که به آن رسیده ام، احتمال تزلزل یا قوی تر شدنش وجود دارد.

چند روز است مسئله ی جدیدی را درک کرده ام. نه اینکه موضوع جدیدی برایم باشد، چندین بار شنیده بودم اما درک درستی از آن نداشتم. تا همین دو روز پیش که فهمیدم چه اصراری دارم به اینکه، کتابها و سخنرانیهای فردی را که در مقطعی از زندگیم برایم مفید بوده، دوباره بخوانم و دوباره گوش دهم. نمی دانستم چرا سخنان ایشان دیگر مثل سه سال پیش برایم تازه نیست، چرا اثر بیرونی آنها را در خودم نمی بینم، چرا آرامم نمی کنند.

تا اینکه فهمیدم من هنوز اصرار دارم در همان کلاس سه سال پیش، بنشینم. هنوز می خواهم پای درسها و معلمی بنشینم که خیلی وقت است درسهایش تمام شده.

فکر می کنم جواب سوالهایم را پیدا کردم. من باید به کلاس بعدی می رفتم اما آن را نفهمیده بودم و همچنانم مصر بودم به ادامه ی این کلاس.

آن سخنران را دوست دارم و به او مدیونم که کمکم کرد پله ای بردارم اما فکر می کنم اکنون زمان تغییر کلاس است. می دانم ابتدای این کلاس جدید با ابهام و نادانی همراه است. همچنان که الان با دیدن کتابها و فایلهای صوتی جدید، این حس را دارم که چقدر نمی دانم اما امیدوارم که بتوانم از این نادانیم کم کنم.