پیش نوشت: این نوشته را بیشتر خطاب به خودم نوشته ام، نمیدانم تا چه حد درست است. استدلال محکمی هم برای آنها ندارم. تلاشی بود برای درک بهتر احساسات خود.

 

انسان در طول زمان پرسشهای زیادی در مواجهه با خود، طبیعت و دیگران، داشته و دارد. اما بعضی از ما سوالهایی اشتباه می پرسیم. سوالهایی که انتظار پاسخی درست و خوشایند و مطابق با میل خود داریم و انتظاراتی باور نکردنی از پاسخ دیگران. سوالهایی مانند آیا کسی بعد از مرگمان به یاد ما خواهد بود؟ آیا فردی که دوستش داریم، تا ابد به ما وفادار خواهد بود یا مدتی بعد از مرگمان، ما را فراموش کرده و به سراغ شخص دیگری میرود؟ آیا نظر و عقیده ی من، دیگری را ناراحت نمیکند؟

قبلترها این نمونه سوالها را از خود می پرسیدم و متاثر میشدم که انسانها هم به ناچار کم کم، فراموش میشوند و یا حداقل خاطره ای از آنها در یادها میماند و دوباره زندگی از سر گرفته میشود. اما اکنون احساس میکنم این نگرش ناشی از عدم آگاهی و شناختمان از شخصیت پیچیده ی انسانی است.

فکر میکنم این سوالها از اساس اشتباهند و چون اشتباه، هر پاسخی برای آنها هم، شخص سوال کننده را چندان راضی نخواهد کرد، حتی اگر پاسخ درستی به آنها بدهیم. در نزد شخص پرسشگر آنچه اهمیت دارد سوال خود اوست و ذهنیت و نگرشش. آنچه کمتر مهم است پاسخ جواب دهنده است.

این سوالها ناشی از یک خلا در درون شخص است، خلائی که برگرفته از شخصیتی است که هنوز درست شناخته و اصلاح نشده است.

فرض کنیم کسی بعد از مرگ ما، به یاد ما نخواهد بود. ما آن زمان دیگر نیستیم که از این به یاد آوردن یا به یاد نیاوردن مطلع شویم. اگر هم جهان دیگری وجود داشته باشد، احتمالا ما آنجا گرفتار مسائلی فراتر از این پرسش هستیم که دیگر یاد و خاطره ی ما برای دیگران چندان اهمیتی برایمان نداشته باشد.

دیگر اینکه میشود کاری کرد که انسان اثربخش و مفیدی باشیم تا میزان یادآوری ما برای دیگران بیشتر شود. 

 

این پست و سوالهای آن را با الهام از فیلم Run Lola run (که داود شاکری عزیز پیشنهاد تماشای آن را داد و احتمالا در پست دیگری درموردش مینویسم) و سخنرانی دکتر هلاکویی در مورد ویژگی آدمهای مهرطلب نوشتم.