یکی از چیزهایی که حالم را خوب میکند و حس خلسه وار خوبی به من میدهد، دیدن و خواندن تابلوهای سایت میم تیم است. تابلوهای رنگارنگ و زیبایی که روان آدم را تازه میکند و شعرهایی که دوست داری بلند بلند برای خودت بخوانی. تابلوی "وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من "را هم برای دوست عزیزی هدیه گرفته بودم و از دیدن آن بسیار خوشحال شد.

شعر از سعدی بزرگوار است:

وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من              تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارترست هر زمان                    بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو                    دست نمای خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی               می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند             هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من

برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد                        فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من

چرخ شنید ناله ام گفت منال سعدیا                   کاه تو تیره می کند آینه جمال من

در تابلو، این "تو" هایی را که در "من" نوشته شده و انگار در "من" روییده شده و رشد کرده اند، بسیار دوست دارم.

 

پی نوشت: احساس میکنم این نوشته ام شبیه رپورتاژ آگهی شده است اما واقعا اینطور نیست. (این کلمه را از سایت یک پزشک تازه یاد گرفته ام و خب دوست داشتم در اینجا از آن استفاده کنم لبخند)