پیش نوشت: این نوشته بیشتر خطاب به خودم است. اگر فعلها را جمع بسته ام به خاطر روان خوانده شدن متن است.

یک: یکی از پیامهای اختصاصی من در متمم این بود: انسانها را دوست داشته باش و از اشیا استفاده کن. حتما میگویی بدیهی است. اما هرچه میبینم نمونه های وارونه ی این قاعده هستند.  "روی بنت"

دو: وقتی در مورد کارگران دیوار چین میخوانیم و یا میشنویم که چگونه به بیگاری کشیده شده اند به حالشان افسوس میخوریم و آهی میکشیم و احتمالا میگوییم چرا تن به این کار داده اند. اما اکنون برای ما مسئله ی بدیهی و واضحیست که این شیوه ی برده داری بوده است.

چند سده گذشت این روند ادامه دارد و به روزگار ما رسیده و هم چنان برده داری وجود دارد اما اینبار به شکلی مدرن. آدمهایی که به لطف قدرت و پول، آدمهای دیگری را (استخدام) اجیر میکنند تا برده ی اینان شوند.

سه: بیماری به مرکز تصویر برداری ما مراجعه کرده بود. رنگ پریده به نظر میرسید. وقتی شرح حالش را پرسیدم گفت سردرد، سرگیجه و مشکل تنفسی دارد. به وضوح مشخص بود تنگی نفس دارد. گفت در کارخانه ای با مواد شیمیایی کار میکرده، از ساعت شش صبح تا شش عصر با حقوق ماهیانه کمتر از پانصد هزار تومان. بعد از دو سال به خاطر استشمام گازهای آنجا دچار مشکل تنفسی میشود و به قسمتی دیگر منتقل میشود.

فکر میکنم اینها شیوه ی برده داری نوین هستند. آدمهای زیادی در خدمت و استفاده ی معدودی از آدمهای دیگر. 

کارلوس فوئنتوس جمله ی بسیار زیبایی دارد که فکر میکنم یکی از مصداقهایش میتواند همین باشد؛ "موضوع مشترک بین ما این است که در این دنیا همه ی ما از یکدیگر استفاده میکنیم بعضی هایمان برنده میشویم و بعضی دیگر بازنده. این را بپذیر."

برده ها، بازنده ی این بازی هستند. 

چهار: اگر برده بودن مدرن را اینطور تعریف کنم که در ازای چندین ساعت کار، حقوقی ناچیز و خستگی زیاد و احساس ناخوشایند و روزمرگی و درجا ماندن را به دست آوردن، من این را تجربه کرده ام. شیوه ای که به شکلی ماهرانه طراحی شده و وقتی اولین بار وارد این بازی شوی تا مدتها متوجه آن نمیشوی.

برای من در این تجربه، چیزهای مفید و آموخته های جدیدی هم بوده اما فکر میکنم از یک جایی به بعد ماندن در آن وضعیت حماقت است. 

پنج: داشتم در وب درمورد این موضوع جستجو میکردم که به سخنرانی لیسا کریستین در سایت تد رسیدم. چیزهای بدتری هم هست. کودکان و زنانی که دنیای غیر از برده داری را نمیتوانند تصور کنند، در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده اند.

شش: بعد از اینهمه غر زدن چه باید کرد، برای این کودکان و زنان و مردانی که شاید دنیای دیگری در انتظارشان نیست چه کاری باید انجام دهم؟

 

پی نوشت: چند روز بعد

داشتم عکس نوشته های مربوط به سایت متمم ذخیره شده در لپتاپ را نگاه میکردم که به این جملات رسیدم. احساس میکردم به این نوشته مرتبط است، اینجا مینویسمش؛

" بسیاری از انسانها به انسانهای دیگر، به عنوان ابزار نگاه میکنند. حتی وقتی که در ظاهر این مسئله را نمیپذیرند. آنها فراموش میکنند که در جامعه ای که هر کس ابزاری برای استفاده ی دیگری است، در یک حلقه ی کامل، انسانها عملا به سوء استفاده از خود مشغولند."

رابرت میلز