مجله ی داستان همشهری بخشی دارد به نام بسم الله که جمله های کوتاهی را از بزرگان شعر و ادب ایران برای آغاز مینویسد.

جمله ی شهریور ماه، از مقالات شمس تبریزی بود: "سخن درویش را پاس دار که او نتواند با تو سبب را گفتن."

صفحه ی مربوط به این جمله را در این وبلاگ پیدا کردم. نثر سنگینی دارد و فراتر از ذهن محدود من است.

محمود دولت آبادی در مورد شمس میگوید: "هرگاه اندیشیده ام درباره سخن «شمس» نکاتی بنگارم، دست و دلم را لرزه ای دیگر فرو گرفته است جز آن همواره تپیدن. چرا؟ جواب محال است الا که بگویم از پرهیب سخن آن نابهنجار و بی قرار آدمی که او بود، در بیم شده ام. بیگانه نیستم با کلام حکیمان و راشدان، لیکن او «دیگر» است و همین دیگر بودن «شمس» دست نایافتنی است؛ زیرا به قرار نیست و بر یک مقام می به نایستد تا او را به نشانی شاخص بتوان شناخت. (+)

جسارت بزرگیست که منِ بیگانه با کلام حکیمان و راشدان، در مورد کلام شمس چیزی بنویسم اما برداشت ناقصم از این جمله همان مفهومی است که محمدرضا شعبانعلی در فایل صوتی تفکر سیستمی در مورد حکمت به آن اشاره کرده بود. چیزهایی که به صورت منفرد آنها را درک نمیکنیم اما اگر از نگاه دوراندیشانه و جامعه نگرانه به آنها توجه کنیم، دلیلی برای آن خواهیم یافت. که درویش آخر قصه را میداند اما ما فقط بخشی از آن داستان را میدانیم و برداشت خود را به همه ی داستان ربط میدهیم.