فیلم Run Lola Run را که می دیدم یاد شعر "دیر آمدی ری را" افتادم.

"دیر آمدی ری را، باد آمد و همه ی رویاها را با خود برد" از محمدعلی بهمنی است. نمی دانم فقط همین است یا شعرِ طولانی تری است. در نت چیزی پیدا نکردم. (احساس میکنم چه قدر بی احساس در موردش توضیح داده ام.)

در همین گشت و گذارهایم، شعری با عنوان ری را از نیما یوشیج پیدا کردم؛

"ری را"... صدا می آید امشب

از پشت "کاچ" که بند آب 

برق سیاه تابش تصویری از خراب

در چشم می کشاند

گویا کسی ست که می خواند...

 

اما صدای آدمی این نیست

با نظم هوش ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده ام

در گردش شبانی سنگین؛

ز اندوه های من

سنگین تر.

و

آوازهای آدمیان را یکسر

دارم من از بر.

 

یکشب درون قایق دلتنگ

خواندند آن چنان

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب

می بینم.

 

ری را ... ری را...

دارد هوا که بخواند

درین شب سیا

او نیست با خودش.

 او رفته با صدایش اما

خواندن نمی تواند.

 

ری را چند معنی مختلف دارد از جمله ؛ بانویی که باعث سرسبزی جنگلهای گیلان میشود، بیدار باش! آگاه باش! و نوعی پرنده کوچک شبیه گنجشک (+)

کاچ هم از جمله به معنی آبگینه و شیشه است. (+)

 

اولین بار و دومین بار که این شعر را خواندم، فقط خواندم. نمیدانستم نیما یوشیج از چه حرف زده و چه گفته. انگار شبیه یک معما بود برایم. نقد این شعر را در این وبلاگ پیدا کردم اما الان بهتر میتوانم بخوانمش.

این برداشتی است که بعد از خواندن نقد این شعر داشته ام. اصلا نمیدانم درست است، ابتدایی است، یا چیزی دیگر؛

راستش کمی برایم دلهره آور است، اینکه کسی که احتمالا آدمی نیست از پشت شیشه ای که بازتاب آن تصویری خراب دارد، بخواند. ما نمیدانیم کیست، فقط میدانیم صدای کسی است. نیما صدای آدمیان را از بر است. شاید صدای آدمیان و هیبت دریا در هم آمیخته شده و خواب آنها را می بیند.

ری را! هوا، هوای خواندن است در این شبهای گرفته و سیاه. اما او رفته و صدایش را با خود برده. صدایی که دیگر نمیتواند بخواند. شاید دوباره باید پشت کاچ برگردد تا صدایش هم برگردد.