اولین باری که این فکر را به صورت جدی به یاد دارم، هشت سال پیش بود. خواهر دوستم با شخصی که آن موقع فکر میکردم هم تراز ایشان نیست، ازدواج کرد. فکر کردم آیا اگر او صبر میکرد و با کسی دیگر ازدواج میکرد، برایش بهتر نبود؟ آیا او خوشبخت تر نمیشد؟

یا آیا اگر به جای گزینه A، گزینه B را انتخاب کنیم برایمان بهتر نیست؟

اگر به جای خیابان X از خیابان Y برویم، اگر به جای ساعت ده، ساعت ده و بیست دقیقه از خانه بیرون بیایم چه اتفاقی جابجا خواهد شد؟ اتفاقهای بعد از این انتخاب چه قدر میتواند فرق کند؟ اصلا فرق میکند؟ شرایط  و وضعیت چقدر و چگونه تغییر میکند؟

نمیدانم. هنوز هم نمیدانم. آن سالها ذهنم بسیار درگیر این سوالها بود و الان هم کم و بیش به آن فکر میکنم. اما این بار و در این سن احساس میکنم آدم در آن موقعیت بهترین تصمیم را گرفته یا حداقل بهتر است بهترین تصمیم را بگیرد، همان چیزی که فکر میکند برایش اثر بخشی بیشتری دارد. چه برای انتخابهای کوچک و چه بزرگ. تصمیم گرفته با فرد B ازدواج کند و گزینه های دیگر را کنار بگذارد. انتخاب کرده به جای اینکه در شهر و دانشگاه  X باشد، در شهر و دانشگاه Y باشد. پس شاید این اگرها (اگرهایی که فکر میکنیم زندگی ما را تغییر میدادند. اگرهایی که احتمالا هیچ وقت جوابی برای آنها پیدا نکنیم) و گزینه های بعدی چندان مهم نباشند یا حتی اگر مهم هم باشند، ما تصمیممان را گرفته ایم و انتخاب کرده ایم و بهتر نیست به گزینه های دیگر فکر کنیم.

ما انتخاب کرده ایم در ساعت ده در مکان X باشیم. حالا اینکه اگر در ساعت دیگری در جای دیگری بودیم، چه اتفاق بهتر یا بدتر یا اینکه بدون تغییری برایمان می افتاد، نمیدانیم.

 

فکر میکنم این ندانستن و ابهام را بهتر است پذیرفت. بپذیریم ما نمیتوانیم از همه ی اتفاقها آگاه باشیم - حداقل با دانش و امکانات امروز - نمیتوانیم آینده را ببینیم که کدام راه، کدام آدم، کدام ساعت، کدام موضوع یا هر چیز دیگری برایمان بهتر است.

اگر B را انتخاب کردیم، روی همان تمرکز کنیم. فکر کردن درمورد گزینه های دیگر به احتمال زیاد، اضطراب و پریشانی ذهنی و حسرت برای ما همراه می آورد.

یا حتی انتخاب نکردن. نتوانسته ایم از بین مسیرها و انتخابهایی که داریم یکی را انتخاب کنیم. میمانیم و فقط نگاه میکنیم به این گزینه های پر ابهام. انتخاب کرده ایم که چیزی را انتخاب نکنیم و همین باعث نگرانی، اضطراب و تبعات این انتخاب نکردن میشود.

فکر میکنم آنچه بیشتر اهمیت دارد، خودِ انتخاب کننده است. وقتی کسی گزینه ای را انتخاب کرده و هنوز به گزینه (های) دیگر فکر میکند، تمرکز و توجهش را به انتخابش که میتواند همان انتخاب بهترش باشد، از دست میدهد و احتمالا از این انتخاب راضی نخواهد بود. بنابراین فکر میکند گزینه (های) دیگر، انتخابهای بهتری برایش بودند و چون آنها را از دست داده، ناراضی تر و سرخورده تر میشود و شاید بگوید که ای کاش به جای  A ،B را انتخاب میکرده و به این نتیجه برسد آن انتخابش اشتباه بوده.

اما کسی که به انتخابی که کرده دقت و توجه دارد و انرژیش را برای همان صرف میکند و به گزینه (های) دیگر فکر نمیکند و بر روی همان انتخاب تمرکز میکند، احتمال بیشتری دارد که در آن رابطه، موضوع و یا چیزهای دیگر موفق شود و از آن انتخابش راضی تر.

 

 پی نوشت: خیلی سعی کردم تعداد واژه های "انتخاب" و "گزینه" را کمتر کنم، اما نتوانستم.