به پیشنهاد شاهین کلانتری حدود سه هفته است شروع به نوشتن صفحات صبحگاهی کرده ام. پیشنهاد جالبی است. بعضی از آنها را مرور میکنم؛

سه، چهار مورد در تمام این صفحه های روزانه مشترکند، یکی از آنها خواب است و نق زدن برای بیدار شدن.اینکه چقدر خواب برایم مهم است.

خوابهایی دیده ام که فراموشم شده اند. اتفاقها، حرفهای خوانده شده و شنیده شده ای که یادم رفته. از آدمهایی بدم می آمده که الان دز این تنفر کمتر شده، آدمهایی را دوست داشته ام که همچنان دوست میدارمشان.

کارهایی انجام داده ام که فراموش کرده بودم اینها همان خواسته های چند هفته پیش من بوده اند.

دست خطی که به عمد بدخط نوشته ام و رمزی. و الان به طور دقیق نمیدانم چه نوشته ام و درباره ی چه بوده.

حرفهایی شنیده ام که یادداشت کرده ام و الان الهام بخش و امیدبخش من هستند. مثل این حرف معلمم که میگوید: « الان خودتان را با الگویی که در میانه ی راه یا پایانِ راه است، مقایسه نکنید. اینطوری به احتمال زیاد انگیزه تان را از دست میدهید.» درست میگوید، الان که فکر میکنم میبینم من خودآگاه و ناخودآگاه خودم را با دیگرانی که به هرجهت از من جلوتر هستند مقایسه میکنم. راستش حتی خودم را با Adele خواننده هم مقایسه کرده ام فقط به خاطر اینکه من و او تقریبا هم سنیم و با خودم میگفتم او کجا و من کجا!؟ - دارم تمرین خودافشایی انجام میدهم-

( الان که فکرمیکنم میبینم چقدر این مقایسه میتواند احمقانه و آسیب زننده باشد.)

در مورد مورچه ها هم نوشته ام. درباره ی مورچه ای نوشته ام که یک تکه کوچک پاپ کورن که چندبرابر خودش بزرگترست را به سرعت میبرد یا مورچه ی ظریفی که سعی دارد تکه ای برنج را به دنبال خود بکشد و حرکتش بدهد و مورچه ای دیگر به کمکش می آید و سرعت کار بهتر میشود.

(فکر میکنم این نوع نوشتن، انسان را متوجه میکند و باعث میشود به جزئیات با دقت بیشتری نگاه کند.)

از پسر همسایه مان نوشته ام. امیررضا، شش سالش است؛ جیغ میکشد، یک لحظه فکرمیکنم چه شده! مادربزرگش به دیدنش آمده، پشت در منتظر است. این پسر چقدر از آمدنش ذوق کرده. یک شادی واقعی. با خودم فکر میکنم میتواند چه آدم خوشبختی باشد کسی که یک چنین آدمی در زندگیش داشته باشد که از دیدنش کیفور شود،این همه ذوق کند. و البته چقدر خوب است بتوانی اینقدر باعث شادمانی کسی شوی.

درمورد کتابی که خوانده ام نوشته ام، کتاب «سیلی واقعیت» راس هریس. در کتاب نوشته شده این عادی است که ذهن به چیزهای منفی فکر کند. نوشته حالا پنج دقیقه تمرین کنید و ببینید ذهنتان چه میگوید. و ادامه میدهد ذهنتان مقاومت میکند و راجع به چیزهای منفی فکر نمیکند. تمرینش برایم جالب بود،ذهن من هم مقاومت کرد.

تجربه ی جالبیست نوشتن صفحات صبحگاهی،شبیه یک بازیست. چیزهای زیادی از آن یاد میگیری...

متشکرم جولیا کامرون،متشکرم شاهین کلانتری