الان سوم آذر ماه است. احساس میکنم به کشفهای جدیدی رسیده ام، البته فقط یک احساس است. نمیدانم اصلا درست است یا نه، بیهوده است یا نه. یا اینکه صرفا حاصل خیالپردازیها و برداشت اشتباه من.

ذهنم درگیر کتاب "دروغگویی روی مبل" اروین د. یالوم است. شصت صفحه از این کتاب آموزنده ای که از طرف دوست عزیزی قرض فرستاده شده، مانده. و فیلم جنگجوی درون که پنجاه دقیقه از دومین بار دیدن این فیلم هم باقی مانده.

به این کشف رسیده ام که آدمها عموما (نه همیشه و نه هر آدمی) بعضی کارهایشان را به خاطر نیاز به توجه انجام میدهند. یعنی به من توجه کنید، من باید دیده شوم. من اینجا مینویسم برای اینکه نیازمند توجه هستم. نیازمند دیده شدن. من رتبه برتر میشوم برای اینکه بگویم من را ببینید، این منم. 

شخصی به پست مهمی میرسد، برای اینکه دیده شود و قدرت را در دست بگیرد. قدرت، توجه می آورد که بگوید: "ببین حرف، حرف منه. این منم که باید بهم توجه کنین و به من و حرفای من اهمیت بدین."

 احتمالا ما این نیاز را از کودکی و شاید قبل تر با خود داشته ایم. کودکی که صحبتهای والدینش را با دیگری قطع میکند، میخواهد به او توجه شود و توجه والدینش فقط برای او باشد. همین کار را با کمی تغییر در رفتار و صحبتهای بزرگترها هم می بینیم. آدم بزرگهای هر دو طرف گفتگو (اگر بشود آن را گفتگو نامید) از یک موضوع مشترک حرف میزنند. هر کس سعی میکند به شتاب، مثالهای مشابه و خاطره ها و استدلالهای خودش را بیان کند. انگار اصلا حرفهای دیگری برایش مهم نیستند. واقعا مهم نیستند. آنچه اهمیت دارد حرفهای  طرف دیگر این "گفت و نگو" است. حتی اگر بی ربط به موضوع باشد. اینها را میگوید که نشان دهد "ببین مهمم و باید به حرفهای من توجه کنی. آدم مهم این گفتگو منم." این گفتگوها را دیدم و باید صادقانه اعتراف کنم خودم هم تا حدودی این گونه بوده ام. درست است آدمها به توجه نیاز دارند اما بعضی وقتها واقعا دلم میگیرد از این گفتگوها. هیچ کدام به حرف دیگری توجه نمیکند و فقط دوست دارد حرف خودش را بگوید. آدم به این فکر میکند که در آن لحظه آن چیزی که اهمیت ندارد حرفهای خودش است و ایجاد یک تناقض که من میخواستم دیده شوم اما حرفهایم در پس حرفهای دیگری ناپدید شدند و آن زمان احتمالا احساس خوشایندی ندارم و من همچنان در جستجوی نیاز به توجه و گوش دادن به حرفهایم.

"بله من هم اینطور بودم این چیز مهمی نیست. فلانی هم همین مشکل رو داشته  و چه و چه کرده." اینها مثالهایی است که در پاسخ به ما گفته شده. ما آن زمان نمیخواهیم این حرفها را بشنویم، ما احتمالا در آن لحظه و در آن شرایط دوست داریم فکر کنیم (حتی اگر این فکر اشتباه باشد)، مشکل ما منحصر به فرد است و کس دیگری مثل ما نیست. ما نیازمند توجه بیشتری هستیم.

دیده شدن حس خوشایندی برای انسان و دیگر موجودات دارد. بیمارانی را دیده ام که در مواجهه با پزشک و کادر درمان گریسته اند و در صورت امکان، وقتی دلیلش را پرسیده ام متوجه شده ام آدمهایی هستند دور افتاده از توجه. آدمهایی که فراموش شده اند، هرچند کنار آنها آدمهای زیادی بوده اند. آدمهایی که عموما درد جسمی شان به خاطر بی توجهی است، آدمهایی که برای دیگران بوده اند و نسبت به خود بی توجه. حتی اگر بخواهند این نیاز را به روش متفاوتی مانند مازوخیسم و سوساید تامین کنند.

مسئله دیگری را که به تازگی فهمیده ام اینست که بیمارانی که مخصوصا به کلینیکها و مراکز درمانی خصوصی مراجعه میکنند و هزینه ی دو تا سه برابری نسبت به مراکز دولتی پرداخت میکنند، انتظار توجه بیشتری دارند. این را به وضوح دیده ام.

کار تصویربرداری بیماری تمام شده بود و به دلیل زیاد بودن تعداد بیماران و وقت محدود، بلافاصله بیمار بعدی را صدا کردم. واقعیتش این را چندبار امتحان کردم تا به این نتیجه رسیدم؛ متوجه شدم بیمار تا لحظه ی آخری که وقت اوست، انتظار دارد فقط به او توجه شود و از اینکه دیگری بلافاصله جای او را بگیرد، درحالیکه او هنوز آنجا حضور دارد، احساس خوشایندی نخواهد داشت. (این کار من از لحاظ احترام به بیمار اشتباه بود، قبول دارم.)

برعکس این مسئله را هم امتحان کردم. بیمارانی که رنجور و عصبی بودند، بعد از توجه به او رفتار بهتری نشان میدادند.

مورد دیگر، توجه عام است، یعنی همه یا اکثریت من را ببینند، قبول. همه به من توجه میکنند. اما این کافی نیست. ما به توجه خاصی هم نیاز داریم. توجه یک نفر خاص. یک نفر که فقط ما را ببیند و به ما توجه کند. اینگونه احساس میکنیم واقعا دیده میشویم و اهمیت داریم. فکر میکنم در آدمهایی که نشانه هایی از افسردگی دارند، این موضوع اهمیت دارد. او به توجه خاصی نیاز دارد. نیاز به دیده شدن و مهم بودن برای یک نفر و فهمیده شدن و درک شدن. و وقتی این نیاز تامین نشود، فرد ممکن است علائم افسردگی را بروز دهد.

ما احتمالا خوشمان نمی آید که رفتار و توجه یک نفر با ما، شبیه همان توجهی باشد که با دیگری یا دیگران دارد. دوست نداریم با ما همانطور حرف بزند که با دیگری. با ما همانگونه از خودش حرف بزند که با دیگری. ما آن موقع متوجه شده ایم که  من با آن دیگری فرقی نداشته ام. آن توجه، صرفا توجه عام بوده و نه خاص. این نوع ارتباط صرفا بین دو نفر که همدیگر را دوست دارند نیست. میتواند ارتباط بین دو دوست باشد. میتواند ارتباط بین بیمار و درمانگرش باشد. اروین د. یالوم در کتاب دروغگویی روی مبل سخن جالبی دارد. او از زبان یکی از شخصیتهای داستان نوشته برای هر بیمار باید یک روش درمانی جدیدی خلق کرد یا هر بیمار باید روش درمانی منحصر به فردی داشته باشد.

این را شاید بشود به روابط بین فردی تعمیم داد. اینکه در مواجهه با دیگرانی که برای هم مفید هستیم، طوری رفتار کنیم که آن رفتار ما در برخورد با او فقط مختص او باشد. نمیدانم... باید بیشتر در این  مورد فکر کنم که آیا واقعا چنین چیزی میشود.

 

پی نوشت یک: مانند دیگر نوشته هایم که استدلال و دفاع محکمی برای آنها ندارم،برای این مسئله هم دلیل کافی ندارم و صرفا نتیجه ی مشاهده رفتار چند بیمار و مراجعه کننده  و برداشتم بوده.

پی نوشت دو: شصت صفحه ی باقیمانده را خواندم. در پست دیگری در مورد این کتاب می نویسم.