دقیقا نمی دانم این شوق نوشتن از کی در من به وجود آمد.

یادم است دوران راهنمایی که بودم، برخی از موضوع های نگارش را که احتمال می دادم سوال امتحان باشد، مثلا در مورد بهار، تابستان، پاییز و زمستان به خواهرم می دادم و او هم چند خطی در مورد هرکدام برایم می نوشت و من آنها را حفظ می کردم تا حداقل سر جلسه ی امتحان، آن چهار نمره ی نگارش را بگیرم.

هر چه قدر در درس ریاضی خوب بودم، انشایم افتضاح بود. خواهرم نقطه ی مقابل من بود.

من و خواهرم معلم انشای مشترکی داشتیم بسیار سختگیر. از نظر ایشان، انشای کسی به ندرت این شایستگی را داشت تا نمره ی کامل بگیرد.

اندوهم آن زمانی بیشتر می شد که موضوعی جدید در پشت برگه ی امتحان مطرح می شد و ما باید بیست خط در موردش می نوشتیم. عذاب الیمی بود. آن زمان همیشه حسم این بود که کامل از پسش بر نمی آیم و واقعا از پسش بر نمی آمدم. تا آن واقعه ی بزرگ! (به نظرم علامت تعجب واقعا به جاست.)

انشایی داشتیم با موضوعی درمورد پدر و مادر. از کمکهای خواهرم خبری نبود و مجبور شدم مثل چند دفعه ی قبل، خودم بنویسم.

آن اتفاق باور نکردنی برایم افتاد. آن لحظه ها را خوب به خاطر دارم، انشایم را سر کلاس خواندم و همان معلم سختگیر به من نمره ی کامل داد. نمی دانم آن روز برای ایشان، روز خوشی بود و از سختگیری اش کم شده بود یا دلش به حالم سوخته بود. هرچه بود باورکردنی نبود که من سرانجام از این درس، سربلند بیرون آمده باشم. حس پادشاهی را داشتم که پس از مدتها تلاش، سرزمینی را فتح کرده باشد. تا مدتها با غرور و خوشحالی زیاد، این موضوع را به خواهرم یادآوری می کردم که من هم می توانم انشایی عالی بنویسم.

بعد از آن، چه قدر آن معلم، برایم دوست داشتنی شد. او احتمالا نمی دانست با این کارش، چه لطف بزرگی در حقم کرد.

 

این خاطره با خواندن داستان کوتاه "حرفه من" از کتاب فضیلتهای ناچیز ناتالیا گینزبورگ * به یادم آمد. نویسنده ای که عاشق [داستان] نوشتن است.

او در این کتاب در مورد نوشتن می گوید: «حرفه ی نسبتا سختی است. اما زیباترینی ست که در جهان وجود دارد. روزها و حوادث زندگی ما، روزها و حوادث زندگی دیگرانی را که نظاره گریم، تصاویر و افکار و بحثها، تغذیه اش می کند و در ما رشد می کند. حرفه ای که حتی از موضوعات وحشتناک هم تغذیه می کند. بهترین و بدترین چیزهای زندگی ما را می خورد. احساسات پلیدمان مثل احساسات نیکمان، در خونش جاری می شود. از ما تغذیه می کند و در ما رشد می کند.»

 

* این نوشته به زیبایی در مورد ناتالیا گینزبورگ و  به خصوص کتاب فضیلتهای ناچیز توضیح داده است.