پیش نوشت: ایمیلهایی که به یکی از دوستان متممی ام در مورد پستهای وبلاگ ایشان نوشته بودم، به طور اتفاقی و البته به خاطر اشتباه خودم توسط یکی از خویشاوندان نزدیکم خوانده شد. این نوشته را به این بهانه و به خاطر کم کردن خشم پنهانم نوشتم.

 

نوشتن را دوست دارم و میدانم ابتدای این مسیر هستم و برای رشد کردن این بذر، خودم هم باید رشد کنم.

دوستان دوری (دور به لحاظ موقعیت جغرافیایی، وگرنه تقریبا هر روز با قلمشان با آنهایم) دارم که اتفاقا در این مسیرِ  نوشتن با آنها آشنا شده ام و مشوق و انگیزاننده ی من بودند و هستند و بسیار از آنها آموخته ام.

آدمهای دیگری هستند که با آنها نزدیک و خویشاوندم و بسیار دوست دارمشان اما هم سویی فکری با آنها ندارم یا حداقل اکنون اشتراکهای ذهنی کمی با آنها دارم. یکی از این غیر اشتراکها خواندن کتابهایی مثل نظریه شخصیت شولتز، قلعه حیوانات و شیب است. نوشتن و این نوع کتاب ها را خواندن مفید نمیدانند و پیشنهاد میکنند به نخواندنشان و جایگزین کردن با کتابهایی دیگر. میگویند علتش را تجربه کرده اند و میدانند که کم کم آدم را به انزوا میکشاند و حرفهای دیگری که برایشان جوابی ندادم.

نمیدانم حرفشان چقدر میتواند درست باشد. اما یاد گرفته ام مفید بودن یک مسئله یا یک کار یا یک موضوع از درست بودن آن مهمتر است. برای من خواندن این کتابها و نوشتن درباره ی آنها که کم کم میتوانند ساختار ذهن انسان را تشکیل دهند،اهمیت بیشتری دارد.

حرف من تحجر یا عدم انعطاف پذیری یا نشنیدن نقد نیست، چه آنکه میدانم نوشته هایم بسیار مانده اند تا به بلوغ برسند. شبیه مجسمه سازی که ابتدای ساختن است و کارهایش شباهت چندانی به نمونه ی اثر ندارد. اما برای همین کارش وقت و انرژی و عشقش را صرف کرده و امیدوار است به استاد شدنش.

شاید بهتر باشد بگویم بعضی از دیگران، دیگرانی که ممکن است ارتباط نزدیکی با آنها داشته باشیم، این کار را، این خواندن و نوشتن و این شیوه ی فکر را بیهوده بدانند.

اینها را نوشتم تا بگویم دوست ندارم نوشته هایم را به هر کسی نشان دهم و آنها را بخوانند. شبیه داشتن کودک زشت رویی است که اتفاقا لباسهایش فاخر و زیبا مثل بیشتر اطرافیانش نیست و میخواهیم این کودک را به همه نشان دهیم. زشت روست درست است، ظاهر برازنده ای ندارد درست است اما به هرحال این کودکِ شماست و نسبت به او تعصب دارید. پس بهتر است او را به کسانی که احتمالا میدانید به سخره اش میگیرند، نشان ندهید.

 

پی نوشت: شاید تعصب کلمه ی دقیقی نباشد، واژه ی دیگری برایش نداشتم.