پیش نوشت یک: حرفهایم پراکنده اند.  اصراری به درست بودن آنها ندارم، چه آنها نظر شخصی من هستند و خطا و سوگیری در آنها وجود دارد.

پیش نوشت دو: این متن را حین گوش دادن به قطعه ی گذشته های دور آرمان نهرور نوشتم.

 

از من اگر بپرسند کسی که از موضوع مزمنی رنج میبرد برای آرامشش چه باید کرد، میگویم نمیدانم، یعنی فکر میکنم برای خودم تا حدودی میدانم اما شاید برای او مفید و کاربردی نباشد ولی یکی از راههایش اینست که بعد از فریاد زدن، داد و بیداد کردن و فحش دادن به زمین و زمان در خلوت، موسیقی بی کلام گوش کند. موسیقی آرام بی کلام، اعجاز میکند. از پتدین و مورفین هم بهتر عمل میکند. آدم را مجبور میکند به آرام شدن. وسوسه ای است که نمیشود در برابرش مقاومت کرد.

یادم می آید در زمان دانشجویی با مربی حرفه ای تربیت بدنی مان رفته بودیم یکی از کوهپایه های اطراف کرج. از گیاه، درخت، آب حرفهای جالبی میزد. میگفت وقتی آب مینوشید، با آب عشقبازی کنید. فکر میکنم با موسیقی هم میشود عشقبازی کرد.

موسیقی بی کلامی که آرام جان باشد، شاید غم را از بین نبرد اما به غم معنی میدهد،به اینکه می پذیریش این غم را. به اینکه اگر آن غم نبود شاید تو هم این آدم زخم خورده ی قوی ای نبودی که الان هستی. (احساس میکنم این حرفم شبیه حرفهای شعارگونه ایست که حال آدم را بد میکند اما بعضی غمها می آیند که بمانند، خانه شان در ماست و ماندنشان ما را بعدها قوی و عمیق میکند.)

موسیقی آرام بی کلام برایم بسیار شگفت انگیز است. یکی از شگفتیهای آن را که بارها دیده ام، تاثیرش روی بیماران و همراه بیماران در حین انتظار است. آرام و با حوصله منتظر میمانند، با کمترین تنش. اما به وفور دیده ام وقتی جعبه ی جادویی روشن است، تنش و بی قراری بیشتر میشود.

 

کوتاه اینکه دنیا بدون موسیقی چیزی کم داشت.